پارت۲۶
پارت۲۶
رمان: عشق پردردسر
عمر: اره یه کتابی رو جا گذاشتم سوسن: خب چرا با پسرا اومدی عمر: هیچی همینجوری سوسن: باشه عزیزم ولکان: بچه ها خیلی معذرت میخوام عمر: چیشد! پشیمون شدی ولکان: اره پشیمون شدم چون تازه عقلم سرجاش اومده و فهمیدم هروقت من به شما بدی کردم سوسن هیچ کاری بجز خوبی انجام نداده دوروک: زن داداشمون همه جوره به تو خوبی کرد اما انگار خوبی به تو نیومده ولکان: سعی میکردم اما نشد کادیر: اگه یکم عقلت کار میکرد میشد برک: تو سوسی رو میخواستی بدزدی چیکار ایبیکه داشتی عمر: سوسی نگو سوسن تکرار کن سوسن برک: ﷲ ﷲ ولکان: بسه باور کنید اون موقع خیلی اذیت میکردم اما الان پشیمون شدم
عمر: اسیه زنگ میزنه دوروک: چرا زنگ من نزد عمر: چون من داداشش هستم بخاطر همین به من زنگ زد دوروک: خب منم همسرشم سوسن: بسه عشقم جواب بده
رمان: عشق پردردسر
عمر: اره یه کتابی رو جا گذاشتم سوسن: خب چرا با پسرا اومدی عمر: هیچی همینجوری سوسن: باشه عزیزم ولکان: بچه ها خیلی معذرت میخوام عمر: چیشد! پشیمون شدی ولکان: اره پشیمون شدم چون تازه عقلم سرجاش اومده و فهمیدم هروقت من به شما بدی کردم سوسن هیچ کاری بجز خوبی انجام نداده دوروک: زن داداشمون همه جوره به تو خوبی کرد اما انگار خوبی به تو نیومده ولکان: سعی میکردم اما نشد کادیر: اگه یکم عقلت کار میکرد میشد برک: تو سوسی رو میخواستی بدزدی چیکار ایبیکه داشتی عمر: سوسی نگو سوسن تکرار کن سوسن برک: ﷲ ﷲ ولکان: بسه باور کنید اون موقع خیلی اذیت میکردم اما الان پشیمون شدم
عمر: اسیه زنگ میزنه دوروک: چرا زنگ من نزد عمر: چون من داداشش هستم بخاطر همین به من زنگ زد دوروک: خب منم همسرشم سوسن: بسه عشقم جواب بده
۵.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.