بغلش کردم و به سمت در رفتم به سالن اصلی که رسیدم شوگا رو
بغلش کردم و به سمت در رفتم به سالن اصلی که رسیدم شوگا رو دیدم
_هی شوگا زنگ بزن جیمین..
_چی شده؟؟
_گفتم زنگ بزن بهشش
به سمت اتاق رفتم و خوابوندمش روی تختم . خیلی سبک بود نسبت به سنش....
چند ثانیه نگذشته شوگا اومد تو اتاق
(شوگا)جیمین داره میاد خیلی هم نگرانه
اما تهیونگ چیکارش کردی که به این زودی از حال رفت؟
_هیچی فقط یکم باهاش صحبت کردم
_مطمعنی؟؟
_اره ..
_اما من نیستم
به سمت کوکی رفت و خواست لباساشو دربیاره که دستش رو گرفتم
_چی کار میکنی؟
_میخوام ببینم سالمه یا نه
دندونامو از عصبانیت بهم فشار دادم و غریدم
_تو حق نداری به بدنش نگاه کنی
از کارش دست برداشت و به سمتم برگشت
_تهیونگ درک کن جیمین داره میاد اینجا اگه ردی روی بدنش باشه و جیمین اونو ببینه یا کوکی بهش حرفی بزنه رابطه ی من و اون کالا تموم میشه
_نگران نباش اون حرفی بهش نمیزنه
حاال هم بهتره بری برا امشب یه نفرو برام پیدا کنی چون حالم
اصال خوب نیست اعصابم خورده
_باشه میرم فقط سیگار نکش باشه!
_باشه
از اتاق رفت بیرون و من باخودم تنها شدم چرا نباید سیگار بکشم وقتی ارومم میکنه پس یه سیگار از توی جیبم دراوردم و روشنش کردم
_سیگار باعث میشه صدات بم تربشه
صدای کوکی پیچید توی مغزم اون اولین کسی بود که به عنوان برده اومده بودتو خونه ام اما اینجوری باهام صحبت میکرد اصلا ترس نمیشناسه ...خیلی هم پروعه
اه من دارم به چی فکر میکنم اون فقط یه برده اس که من باید ازش استفاده بکنم اون ... نه نمیشه اه لعنت به این افکار
_کوکی!
صدای جیمین منو از افکارم دراورد
_یااا فکر کنم این اتاق در داره
اومد سمتم و یقه امو گرفت
_چیکارش کردی؟؟؟
_هیچی
_دروغ نگو تهیونگ مگه میشه همینجوری بیوفته و غش کنه
_من که دکتر نیستم !هستم؟ میتونی چکش کنی تا بفهمی چش شده
حرفم که تموم شد از اتاق بیرون اومدم و رفتم پیش شوگا
_برده چیشده؟
_توراهه
_خوبه
_میگم تهیونگ اگه جیمین بفهمه چی میشه ؟
_خودت جوابشو میدونی اون ترکت میکنه ..
_اره
_این چیه؟
_چی؟
به پایین اشاره کرد
_خرگوش کوکیه
چرا توخونه وله ؟
_خدمتکاررر
زن بدو بدو اومد
_بله ارباب
_این خرگوشو بندازش تویه قفس و بهش غذا بده بعدشم ببرش
به اتاق جونگ کوک ..
_چشم ارباب
_جینهو زنگ زد و گفت که برده رسید
_خوبه بفرستش اتاق بازی
_باشه
فرزندانم شب خوش :|💚🌈
_هی شوگا زنگ بزن جیمین..
_چی شده؟؟
_گفتم زنگ بزن بهشش
به سمت اتاق رفتم و خوابوندمش روی تختم . خیلی سبک بود نسبت به سنش....
چند ثانیه نگذشته شوگا اومد تو اتاق
(شوگا)جیمین داره میاد خیلی هم نگرانه
اما تهیونگ چیکارش کردی که به این زودی از حال رفت؟
_هیچی فقط یکم باهاش صحبت کردم
_مطمعنی؟؟
_اره ..
_اما من نیستم
به سمت کوکی رفت و خواست لباساشو دربیاره که دستش رو گرفتم
_چی کار میکنی؟
_میخوام ببینم سالمه یا نه
دندونامو از عصبانیت بهم فشار دادم و غریدم
_تو حق نداری به بدنش نگاه کنی
از کارش دست برداشت و به سمتم برگشت
_تهیونگ درک کن جیمین داره میاد اینجا اگه ردی روی بدنش باشه و جیمین اونو ببینه یا کوکی بهش حرفی بزنه رابطه ی من و اون کالا تموم میشه
_نگران نباش اون حرفی بهش نمیزنه
حاال هم بهتره بری برا امشب یه نفرو برام پیدا کنی چون حالم
اصال خوب نیست اعصابم خورده
_باشه میرم فقط سیگار نکش باشه!
_باشه
از اتاق رفت بیرون و من باخودم تنها شدم چرا نباید سیگار بکشم وقتی ارومم میکنه پس یه سیگار از توی جیبم دراوردم و روشنش کردم
_سیگار باعث میشه صدات بم تربشه
صدای کوکی پیچید توی مغزم اون اولین کسی بود که به عنوان برده اومده بودتو خونه ام اما اینجوری باهام صحبت میکرد اصلا ترس نمیشناسه ...خیلی هم پروعه
اه من دارم به چی فکر میکنم اون فقط یه برده اس که من باید ازش استفاده بکنم اون ... نه نمیشه اه لعنت به این افکار
_کوکی!
صدای جیمین منو از افکارم دراورد
_یااا فکر کنم این اتاق در داره
اومد سمتم و یقه امو گرفت
_چیکارش کردی؟؟؟
_هیچی
_دروغ نگو تهیونگ مگه میشه همینجوری بیوفته و غش کنه
_من که دکتر نیستم !هستم؟ میتونی چکش کنی تا بفهمی چش شده
حرفم که تموم شد از اتاق بیرون اومدم و رفتم پیش شوگا
_برده چیشده؟
_توراهه
_خوبه
_میگم تهیونگ اگه جیمین بفهمه چی میشه ؟
_خودت جوابشو میدونی اون ترکت میکنه ..
_اره
_این چیه؟
_چی؟
به پایین اشاره کرد
_خرگوش کوکیه
چرا توخونه وله ؟
_خدمتکاررر
زن بدو بدو اومد
_بله ارباب
_این خرگوشو بندازش تویه قفس و بهش غذا بده بعدشم ببرش
به اتاق جونگ کوک ..
_چشم ارباب
_جینهو زنگ زد و گفت که برده رسید
_خوبه بفرستش اتاق بازی
_باشه
فرزندانم شب خوش :|💚🌈
۲۱.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.