ادامش :)
ادامش :)
.
با بیرون اومدن کوکی از اتاق دیگه حرفی نزد به
سمتش رفت و گفت
_بهتره بریم شام بخوریم مگه نه تهیونگ؟
سرم رو تکون دادم باهم برگشتیم به طبقه اول و از در سمت راست به سمت ساختمون سنتی رفتیم چون معموال غذاهامونو اونجا میخوریم
پشت میز....
نشستم از اول تا اخر شام حواسم به کوکی بود. فقط با غذام بازی میکردم و منتظر بودم تا غذاش تموم بشه و باخودم ببرمش اتاق بازی .
بالاخره انتظارم تموم شد
_بلند شو خرگوشک
باعصبانیت بلند شد وگفت
_ کجا میخوایم بریم؟
_خودت میفهمی
بعد تموم شدن حرفم قدم هامو تند کردم وارد سالن اصلی شدم وبه سمت در ورودی رفتم رمزش رو زدم و از پله ها رفتم بالا جونگ کوکم پشتم بود و باسترس دنبالم میومد
_بیا تو
وارد اتاق که شد در رو پشت سرش قفل کردم اما چراغی که سمت وسایل بود رو روشن نکردم
_لباساتو در بیار
باتعجب برگشت سمتم
_چی
_گفتم درشون بیار
_چرا؟
چراغارو روشن کردم برگشت پشت سرش رو نگاه کرد
_اینجا کجاست؟
_اتاق بازی من
_امکان نداره
_چی؟
_من م..ن برده نیستم
_هستی
_ن هه من خدمتکارم خودت ازم خواستی شام درست کنم
_اما تو شام درست نکردی ... بسه حوصلمو سربردی درشون بیار
_من ..
_توچی مثل ادم حرف بزن
_من گی نیستم
خندیدمو سمت وسایل رفتم
_خب منم نیستم
یکی از شالقارو برداشتم ،به تخت فلزی زدم که صداش باعث لرزش کوکی شد
_میخوای بدونی من با پسرا چیکار میکردم؟ من فقط یکم باهاشون بازی میکردم
_با..ز..زی ؟
به سمتش رفتم و شالقو روی بدنش کشیدم
_اره بازی من اونا رو در حد مرگ شالق میزدم یا بدن
اونهارو با اهن های مخصوص نشون دار میکردم
با شالق اروم به کمرش زدم
_اما هیچ وقت امتحانشون نکردم تو اولی هستی!
_چچچرا من ؟
_چون جذبم کردی !
جلوی پام زانو زد وشروع کرد با گریه حرف زدن
_ازت خواهش میکنم بزار من برم خواهش میکنم قول میدم به جیمین هیونگ چیزی نگم
دستم رو به سمت تفنگم بردم واز پشت کمرم بیرون اوردمش
_نه تو اگه الانم از اینجا نری به جیمین چیزی نمیگی
_چرا میگم
موهاشو گرفتم ،اونا رو به سمت عقب کشیدم که باعث شد سرش بالا بیاد
_اگه اینکارو بکنی منم میکشمتون هم تو رو هم جیمین رو
تفنگ رو روی سرش گذاشتم
_باهمین تفنگ قسم میخورم
قطره اشکی از چشماش چکید و بعدش یهیویی از حال رفت...
شب خوش منحرف ها😂👌
تا به ۴۵ تا لایکا ترسه ادامشو نمیگذارم :"/💔
.
با بیرون اومدن کوکی از اتاق دیگه حرفی نزد به
سمتش رفت و گفت
_بهتره بریم شام بخوریم مگه نه تهیونگ؟
سرم رو تکون دادم باهم برگشتیم به طبقه اول و از در سمت راست به سمت ساختمون سنتی رفتیم چون معموال غذاهامونو اونجا میخوریم
پشت میز....
نشستم از اول تا اخر شام حواسم به کوکی بود. فقط با غذام بازی میکردم و منتظر بودم تا غذاش تموم بشه و باخودم ببرمش اتاق بازی .
بالاخره انتظارم تموم شد
_بلند شو خرگوشک
باعصبانیت بلند شد وگفت
_ کجا میخوایم بریم؟
_خودت میفهمی
بعد تموم شدن حرفم قدم هامو تند کردم وارد سالن اصلی شدم وبه سمت در ورودی رفتم رمزش رو زدم و از پله ها رفتم بالا جونگ کوکم پشتم بود و باسترس دنبالم میومد
_بیا تو
وارد اتاق که شد در رو پشت سرش قفل کردم اما چراغی که سمت وسایل بود رو روشن نکردم
_لباساتو در بیار
باتعجب برگشت سمتم
_چی
_گفتم درشون بیار
_چرا؟
چراغارو روشن کردم برگشت پشت سرش رو نگاه کرد
_اینجا کجاست؟
_اتاق بازی من
_امکان نداره
_چی؟
_من م..ن برده نیستم
_هستی
_ن هه من خدمتکارم خودت ازم خواستی شام درست کنم
_اما تو شام درست نکردی ... بسه حوصلمو سربردی درشون بیار
_من ..
_توچی مثل ادم حرف بزن
_من گی نیستم
خندیدمو سمت وسایل رفتم
_خب منم نیستم
یکی از شالقارو برداشتم ،به تخت فلزی زدم که صداش باعث لرزش کوکی شد
_میخوای بدونی من با پسرا چیکار میکردم؟ من فقط یکم باهاشون بازی میکردم
_با..ز..زی ؟
به سمتش رفتم و شالقو روی بدنش کشیدم
_اره بازی من اونا رو در حد مرگ شالق میزدم یا بدن
اونهارو با اهن های مخصوص نشون دار میکردم
با شالق اروم به کمرش زدم
_اما هیچ وقت امتحانشون نکردم تو اولی هستی!
_چچچرا من ؟
_چون جذبم کردی !
جلوی پام زانو زد وشروع کرد با گریه حرف زدن
_ازت خواهش میکنم بزار من برم خواهش میکنم قول میدم به جیمین هیونگ چیزی نگم
دستم رو به سمت تفنگم بردم واز پشت کمرم بیرون اوردمش
_نه تو اگه الانم از اینجا نری به جیمین چیزی نمیگی
_چرا میگم
موهاشو گرفتم ،اونا رو به سمت عقب کشیدم که باعث شد سرش بالا بیاد
_اگه اینکارو بکنی منم میکشمتون هم تو رو هم جیمین رو
تفنگ رو روی سرش گذاشتم
_باهمین تفنگ قسم میخورم
قطره اشکی از چشماش چکید و بعدش یهیویی از حال رفت...
شب خوش منحرف ها😂👌
تا به ۴۵ تا لایکا ترسه ادامشو نمیگذارم :"/💔
۸.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.