پارت

پارت:۷

نام فیک: ازدواج اجباری

داشتم بهش نگاه میکردم که یهو دستمو گرفت و برق از سرم پرید

ته: اینجا چیکار می‌کنی کنار تختم؟

کوک: ع...عا خوو اشغال روی سرت بود اونو برداشتم چیزی نیست دستمو‌ ول کن

ته: اره جونه خودت پس‌ دستت چرا روی دستگاهم‌ هست؟

از دید کوک: نگاه کردم به دستم که بدجوری روی دیگش‌ بود و لپام قرمز شد و دستمو سریع برداشتم و رفتم روی تختم زیره پتوم و توی دلم فوش باره خودم میکردم که یهو پتوم از روم کنار رفت که دیدم ته رومه

کوک: روی تختم چیکار میکنی؟

ته: می‌خوام بدونم کراشی روم؟‌

کوک:‌‌وادففف نه خیرم

که دستامو توی دستاش قفل کرد و کامل روم نشست‌

ته: راستشو بگو ...

کوک: نیستم ته پاشو

ته:بگو تا پاشم

کوک: گفتم عاشقت نیستم...

که لبمو یه بوسه ی‌ ریز کرد

ته:بگو

کوک: نیستم

که دوباره بوسه ی طولانی کرد

ته: میگی یا مجبورت‌‌ کنم؟

کوک:‌مجبورمم کنی میگم عاشقت نیستم

ته: عجب ؟

کوک: اره

که بوسه ی خیلی طولانی کرد که لبام‌درد گرفت و نمی‌تونستم نفس بکشم و دستمو بردم به شونه هاش و جنگ زدم که یکمی لبمو جدا کرد

کوک: تو واقعا عجیبی (نفس زدن)

ته: من؟ نه خیرم نیستم

کوک: هستی(نفس زدن)

که لبمو دوباره بوسید که صدا آمد

هان: کوکعلییییی داریم میایم داخل آماده باش.(بلند)

از دید کوک: تا صدای هان رو شنیدم تهیونگ رو‌ پرت کردم زمین و پاشدم و پامو بردم جلو و تکون دادم که آمدم داخل


هیونجین: چیکار میکنی؟

کوک:‌ورزش میکنم کمرم درد گرفته بود ...

هان: احح باشه ولش کن بیاید غذا بخوریم خیلی خیلی گشنمههه

کوک: اینجا نخوریم بریم پایین

هان: چرا؟

کوک: میدونید که ته از این غذای بو دار بدش میاد و حساسیت داره

هیون جین: به ماکارونی حساسیت داره؟ چه کصخل ...

کوک: هوییی به تهیونگ نگو کصخل وگرنه جرت میدم...

هان: هوففف غیرتی

بعد رفتم روی تخت دراز کشیدم

کوک: اونجا دراز نکش

هان: ولم کن ایشش

که صدای ناله آمد..
از دید تهیونگ: وقتی دراز کشید تحت آمد پایین و ناله کردم

ته : احح
از دید کوک: فهمیدم ته ناله کرد و وانمود کردم که خودم ناله کردم


کوک: اححح سرم

هیونجین: پاشو کوک بره دراز بکشه...

هان: ایششش باشه بیا دراز بکش

بعد پاشدم و رفتم کنار

کوک: مرسیی

بعد نشستم روی تخت

پایان پارت:۶‌

ببخشید کم شد
دیدگاه ها (۰)

پارت:۸نام فیک: ازدواج اجباری نشستم روی تخت که بدنم یخ زد که ...

پارت:۹نام فیک: ازدواج اجباری رفتم حموم و آمدم بیرون و حوله ر...

پارت:۶شب شد و هان آمد داخل اتاقم هان: خوبی ؟ کوک‌: اره خوبم ...

پارت:۵نام فیک: ازدواج اجباری رفتم خونه که دیدم تهیونگ وایساد...

پارت: ۴نام فیک: ازدواج اجباری رفتم پارتی و اونجا تا حد مرگ م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط