تراوش سیاه نگاهش

تراوش سیاه نگاهش
با زمزمه‌ی سبز علف ها آمیخت.
و ناگاه
از آتش لب هایش
جرقه‌ی لبخندی پرید!
در ته چشمانش ، تپه‌ی شب
فرو ریخت .
و من،
در شکوه تماشا،
فراموشی صدا بودم...


#سهراب_سپهری
دیدگاه ها (۷)

انا و حبیبیصوتانِ فی شفةٍ واحدهمن و معشوقمدو صداییم در یک ده...

سنگ هاهم حرفهایی می‌زنندگوش کنخاموش‌ها گویاترند...!#فریدون_م...

چنانت دوست می‌دارمکه گر روزی فراق افتدتو صبر از من توانی کرد...

صائب ز خوشی‌هاکه در این عالم فانی استماییم و همین لذت دیدارو...

بوی الکل و مواد ضد عفونی بینی دختر را میسوزاند. همه جا برای...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط