بسم الله الرحمن الرحيم
بسم الله الرحمن الرحيم
یکی بود بنام هیچ مرد :
آنگاه که هیچ را دید هیچ مرد نامیدندش، او قدرتمندی بود بر فراز دستان.
حتی از اساطیر باستان نیز قدرتمندتر. همه آرزو داشتند یک بار هم که شده او را ببینند زیرا بر این اعتقاد بودند که هر که او را ببیند روئین تن می شود و جاودانه. اما او جیزی نبود قابل دیدن. و چون آنها به دنبال چیز بودند هیچگاه نمی دیدنش! هیچ مرد هیچ تمنایی نداشت، آرزویی او را به دنبال خود نمی کشید حتی رسیدن به جایی او را در بند نمی کرد. او به هیچ کجاتعلق نداشت حتی قطبی هم نداشت. بی قطب بی قطب! نه مثبت بود نه منفی. خنثی هم نبود. او عاشق هم نمی شد زیرا از مرز عشق نیز گذشته بود برای همین پر از اقتدار بود و مملو از اعتماد. زیرا می دانست که به عاشق هم نمی شود اعتماد داشت. پس او از این نیز گذشت.
هیچ کس نمی دانست که او این مقام را از کجا بدست آورده یا چه کرده که به این جایگاه نائل گشته است. پس اینجور شد که پیرامونش قصهها و افسانهها ساخته شد ولی او هیچکدام از اینها نبود.
هیچ مرد از هیچ چیز تأثیر نمی گرفت اما تأثیرگذاری شگرف بود. او دلش به حال کسی نمی سوخت اما کمک کننده ای بلامنازع بود. راه نمی رفت بلکه راهها در او می رفتند. او ظرفیتی عظیم داشت برای همین همه چیزها در او جای می گرفتند.
اما حقیقت قصه اش این است که: روزی خدا او را در دستان خود به آسمان لایتناهی برد و در همانجا سینه اش را شکافت. بخاری بیرون زد. آنگاه از خود در او دمید. همین. فقط دمید. و اینگونه بود که هیچ مرد که نه پیامبر بود، نه امام، و نه قدیس، پا به عرصه وجود نهاد و اینگونه خدمتگزار خدا شد.
یکی بود بنام هیچ مرد :
آنگاه که هیچ را دید هیچ مرد نامیدندش، او قدرتمندی بود بر فراز دستان.
حتی از اساطیر باستان نیز قدرتمندتر. همه آرزو داشتند یک بار هم که شده او را ببینند زیرا بر این اعتقاد بودند که هر که او را ببیند روئین تن می شود و جاودانه. اما او جیزی نبود قابل دیدن. و چون آنها به دنبال چیز بودند هیچگاه نمی دیدنش! هیچ مرد هیچ تمنایی نداشت، آرزویی او را به دنبال خود نمی کشید حتی رسیدن به جایی او را در بند نمی کرد. او به هیچ کجاتعلق نداشت حتی قطبی هم نداشت. بی قطب بی قطب! نه مثبت بود نه منفی. خنثی هم نبود. او عاشق هم نمی شد زیرا از مرز عشق نیز گذشته بود برای همین پر از اقتدار بود و مملو از اعتماد. زیرا می دانست که به عاشق هم نمی شود اعتماد داشت. پس او از این نیز گذشت.
هیچ کس نمی دانست که او این مقام را از کجا بدست آورده یا چه کرده که به این جایگاه نائل گشته است. پس اینجور شد که پیرامونش قصهها و افسانهها ساخته شد ولی او هیچکدام از اینها نبود.
هیچ مرد از هیچ چیز تأثیر نمی گرفت اما تأثیرگذاری شگرف بود. او دلش به حال کسی نمی سوخت اما کمک کننده ای بلامنازع بود. راه نمی رفت بلکه راهها در او می رفتند. او ظرفیتی عظیم داشت برای همین همه چیزها در او جای می گرفتند.
اما حقیقت قصه اش این است که: روزی خدا او را در دستان خود به آسمان لایتناهی برد و در همانجا سینه اش را شکافت. بخاری بیرون زد. آنگاه از خود در او دمید. همین. فقط دمید. و اینگونه بود که هیچ مرد که نه پیامبر بود، نه امام، و نه قدیس، پا به عرصه وجود نهاد و اینگونه خدمتگزار خدا شد.
۹۲۹
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.