حال و احوالم را که می پرسی،
حال و احوالم را که می پرسی،
دلم دامنی بلند می پوشد و اطوار می ریزد
نگاهت مردانه و مقتدر که می شود،
دلم گوشه ی دامنش را تاب می دهد و کمی ناز می کند
حرف از بوسه و آغوش که می زنی،
دلم زنی می شود دلبر که لب هایش را سرخ می کند و
چشم هایش را سرمه می کشد
و امان از آن دوستت دارمی که می گویی،
دلم می ریزد میان چین های دامنش
رنگ به رنگ تا آخرین چین می رود برمی گردد
و عاشق می شود...
دلم دامنی بلند می پوشد و اطوار می ریزد
نگاهت مردانه و مقتدر که می شود،
دلم گوشه ی دامنش را تاب می دهد و کمی ناز می کند
حرف از بوسه و آغوش که می زنی،
دلم زنی می شود دلبر که لب هایش را سرخ می کند و
چشم هایش را سرمه می کشد
و امان از آن دوستت دارمی که می گویی،
دلم می ریزد میان چین های دامنش
رنگ به رنگ تا آخرین چین می رود برمی گردد
و عاشق می شود...
۲.۰k
۰۶ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.