حال و احوالم را که می پرسی

حال و احوالم را که می پرسی،
دلم دامنی بلند می پوشد و اطوار می ریزد
نگاهت مردانه و مقتدر که می شود،
دلم گوشه ی دامنش را تاب می دهد و کمی ناز می کند
حرف از بوسه و آغوش که می زنی،
دلم زنی می شود دلبر که لب هایش را سرخ می کند و
چشم هایش را سرمه می کشد
و امان از آن دوستت دارمی که می گویی،
دلم می ریزد میان چین های دامنش
رنگ به رنگ تا آخرین چین می رود برمی گردد
و عاشق می شود...
دیدگاه ها (۳)

لجبازی یک کلمه نیست !یه اشتباست !اشتباه ویران کننده !که میتو...

شبیهِ ساحل،آغوش باز کن،تا خیالِ دریا بودن کنمخدایم باش تا با...

باید زمانی بگذرد تا بفهمی اگر کسی برای رفتن بهانه می آورد، ت...

خدایاقول میدهم برای تمام اتفاقات زندگیم صبر کنمبه شرطی که فق...

دستم خواب رفته بود، دست راستم که گذاشته بودم زیر سرت و خوابت...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط