سیاهی رو به رومون بود...دیگه چیزی نمی دیدم
سیاهی روبهرومون بود...دیگه چیزی نمیدیدم
تمومِ راهو جون کندم...تمومِ راهو ترسیدم
چراغِ جادهمون ماهه...منم با ماه همراهم
نمیدونم کجا میرم...ولی با راه همراهم
یه وقتایی یه جاهایی...آدم چیزی نمیدونه
یکی راهه یکی چاهه...دو راهی روبهرومونه
یه وقتی راضی از اینی...که میبینی خطر کردی
همیشه قصه رفتن نیست...یه جایی خوبه برگردی
از اینجایی که ما هستیم...یه دنیا نور معلومه
ببین جاده تَهش چی شد...که عشق از دور معلومه
تو میبینی کسی از دور...داره دستی تکون میده
همیشه لحظهی آخر...یکی راهو نشون میده
#علیرضا_آذر
#دلنوشته_های_کوچه_پشتی
#شعر
https://telegram.me/joinchat/BYIBETypQYYlvvnrZeAdZA
تمومِ راهو جون کندم...تمومِ راهو ترسیدم
چراغِ جادهمون ماهه...منم با ماه همراهم
نمیدونم کجا میرم...ولی با راه همراهم
یه وقتایی یه جاهایی...آدم چیزی نمیدونه
یکی راهه یکی چاهه...دو راهی روبهرومونه
یه وقتی راضی از اینی...که میبینی خطر کردی
همیشه قصه رفتن نیست...یه جایی خوبه برگردی
از اینجایی که ما هستیم...یه دنیا نور معلومه
ببین جاده تَهش چی شد...که عشق از دور معلومه
تو میبینی کسی از دور...داره دستی تکون میده
همیشه لحظهی آخر...یکی راهو نشون میده
#علیرضا_آذر
#دلنوشته_های_کوچه_پشتی
#شعر
https://telegram.me/joinchat/BYIBETypQYYlvvnrZeAdZA
۱.۴k
۰۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.