وانشات archer girl ( دختر کماندار)
نامجون تو ذهنش : اقا این ازیناس که همه پسرا روش کراشت ولی به هیچ کس پا نمیده کار سخت شد باید رو مخ زنیم کار کنم اخ بابا حالا چرا من و فرستادی دنبال دختره اصلا ولش کن فردا زنگ تفریح میرم پیشش
بریم پیش مین سو :
داشتم تمرین کمانداری میکردم و چهار تا تیر و پشت سر هم تو وسط هدف زدم و یهو همه پسرای تماشا چی بلند شدن داد و جیغ کشید
مین سو با خودش : فک کنم روز اول مدرسه همه پسرا روم کراشن .
داشتم تماشا چی هارو نگاه میکردم که چشمم به یه پسر قد بلند با چشم های مشکی خورد متعجب نگاهش میکردم انگار دنبال کسی بود
مین سو رو به لیا دوستش :
مین سو : هی لیا
لیا : بله
مین سو : اون پسره رو نگاه کن
لیا : خوب
مین سو : بنظرت رفتارش عجیب نیست انگار دنبال کسی میگرده
لیا : من چه میدونم لابد میخواد دوست دخترش که باهاش کات کرده رو برگردونه و دوست دخترش یه جایی بین تیم ماس
مین سو : چرت و پرت نگو منحرف مریض بدبخت ولی راسکی انگار داره زیر اب یکی رو میزنه
لیا : تو ولش کن بیا بقیه تمرین و انجام بدیم فردا زنگ تفریح میریم پی اش من دیگه باید برم بای
مین سو : خیله خوب بای
داستان از زبان مین سو :
رفتم تو رخت کن و لباس ورزشیم رو در اوردم و بعدش یونیفرم امو پوشیدم و راه افتادن به سمت خونه
ساعت ۸:۲۶ دقیقه بود که رسیدم خونه در و باز کردم و کفشامو در اوردم و وارد شدم
جین هه : سلام دخترم
مین سو : سلام مامان
جین هه : روز اول مدرسه چطور بود؟
مین سو : مرسی مامان خوب بود
جین هه : چه خوب پس برو لباس هاتو عوض کن وقتی صدات کردم بیا پایین برا شام
مین سو : باشه مامی
...............
رفتم تو اتاقم لباس هامو عوض کردم و خودمو ول دادم رو تخت ولی برام سوال بود اون پسره دنبال چی میگشت؟ چرا اومده بود ورزشگاه؟ چرا رفتارش عجیب بود؟ و هزاران سوال دیگه تو همین فکر ها بودم که بابام صدام کرد و رفتم به اتاقش.
______________
داستان از زبان نامجون :
از ورزشگاه اومدم بیرون و راه افتادن به سمت خونه ساعت های تقریبا هشت بود که رسیدم کفشامو تو جا کفشی گذاشتم و رفتم تو اشپز خونه کنار مامانم :
نامجون : سلام مامی چی درست میکنی؟
م/ن : او سلام جونی اومدی؟ دارم شام درست میکنم روز اول مدرسه چطور بود ؟
نامجون : خوب بود مرسی او راستی بابا کجاست؟
م/ن : تو اتاقشه برو لباس هاتو عوض کن بعدش بیا شام
نامجون : اوکی
........
رفتم تو اتاق و لباس هامو عوض کردم بعدش رفتم تو اتاق کار بابام :
نامجون : سلام بابا
ب/ن : او سلام جونی چخبر روز اول مدرسه چطور بود؟
نامجون : خوب بود او راستی بزار راجب ماموریتم بهت بگم
تا پارت بعد ۱۰ لایک
بریم پیش مین سو :
داشتم تمرین کمانداری میکردم و چهار تا تیر و پشت سر هم تو وسط هدف زدم و یهو همه پسرای تماشا چی بلند شدن داد و جیغ کشید
مین سو با خودش : فک کنم روز اول مدرسه همه پسرا روم کراشن .
داشتم تماشا چی هارو نگاه میکردم که چشمم به یه پسر قد بلند با چشم های مشکی خورد متعجب نگاهش میکردم انگار دنبال کسی بود
مین سو رو به لیا دوستش :
مین سو : هی لیا
لیا : بله
مین سو : اون پسره رو نگاه کن
لیا : خوب
مین سو : بنظرت رفتارش عجیب نیست انگار دنبال کسی میگرده
لیا : من چه میدونم لابد میخواد دوست دخترش که باهاش کات کرده رو برگردونه و دوست دخترش یه جایی بین تیم ماس
مین سو : چرت و پرت نگو منحرف مریض بدبخت ولی راسکی انگار داره زیر اب یکی رو میزنه
لیا : تو ولش کن بیا بقیه تمرین و انجام بدیم فردا زنگ تفریح میریم پی اش من دیگه باید برم بای
مین سو : خیله خوب بای
داستان از زبان مین سو :
رفتم تو رخت کن و لباس ورزشیم رو در اوردم و بعدش یونیفرم امو پوشیدم و راه افتادن به سمت خونه
ساعت ۸:۲۶ دقیقه بود که رسیدم خونه در و باز کردم و کفشامو در اوردم و وارد شدم
جین هه : سلام دخترم
مین سو : سلام مامان
جین هه : روز اول مدرسه چطور بود؟
مین سو : مرسی مامان خوب بود
جین هه : چه خوب پس برو لباس هاتو عوض کن وقتی صدات کردم بیا پایین برا شام
مین سو : باشه مامی
...............
رفتم تو اتاقم لباس هامو عوض کردم و خودمو ول دادم رو تخت ولی برام سوال بود اون پسره دنبال چی میگشت؟ چرا اومده بود ورزشگاه؟ چرا رفتارش عجیب بود؟ و هزاران سوال دیگه تو همین فکر ها بودم که بابام صدام کرد و رفتم به اتاقش.
______________
داستان از زبان نامجون :
از ورزشگاه اومدم بیرون و راه افتادن به سمت خونه ساعت های تقریبا هشت بود که رسیدم کفشامو تو جا کفشی گذاشتم و رفتم تو اشپز خونه کنار مامانم :
نامجون : سلام مامی چی درست میکنی؟
م/ن : او سلام جونی اومدی؟ دارم شام درست میکنم روز اول مدرسه چطور بود ؟
نامجون : خوب بود مرسی او راستی بابا کجاست؟
م/ن : تو اتاقشه برو لباس هاتو عوض کن بعدش بیا شام
نامجون : اوکی
........
رفتم تو اتاق و لباس هامو عوض کردم بعدش رفتم تو اتاق کار بابام :
نامجون : سلام بابا
ب/ن : او سلام جونی چخبر روز اول مدرسه چطور بود؟
نامجون : خوب بود او راستی بزار راجب ماموریتم بهت بگم
تا پارت بعد ۱۰ لایک
۷.۹k
۰۷ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.