p12
p12
ات. بنظرت...اگه کسی جای من بود... تا الان پیشت بود؟.. تو برام مثل یه تله ای توی جنگل شدی... من وقتی دیدم تو به بچه خودتم رحم نمیکنی چه برسه به من؟... درست میگفتی.. زیادی امید دارم... ولی دیگه اینطور نیست.. من یه دختر18سالم سن زیادی ندارم.... اینارو ببین همشون رد شکنجه هاته.... بتظرت یکم زیادی نبود؟... شکنجه هاتو میگم... البته من احمق بودم که عاشقت شدم معذرت میخوام...
کوک. تو نمیدونی چرا از بچه بدم میاد چه گذشته ای دارم... پس فک نکن که تو خیلی بدبختی...
ات. میدونم... میدونم گذشتتو
کوک. منم میدونم کی بهت گفته... دکترم...جکسون.... ولی اونا90درصد ماجرارو نمیدونن...
ات. مهم نیست... دیگه برام مهم نیست..
به حرفاش که مثل تیری بود به وسط قلبم میزدن گوش میدادم که صدایه در اتاق به صدا امد..
کوک. بله؟
دکتر. ببخشید که مزاحم میشم ولی باید کارایه ترخیص رو انجام بدین..
کوک. باشه شما برین منم میام
دکتر رفت نگاهی به ات کردم که به دستاش زل زده بود نگاهم به دستاش خورد پوسته داده بود و زخمی بود بخاطر شیشه ها بود دستشو به آرومی گرفتم که به چشمام زل زد..
ات. چیکار میکنی؟
چیزی نگفتمو بوسه ای به دستش زدم سرمو بالا کردم که با پوزخندش مواجه شدم..
ات. مگه بهت نگفتم؟
کوک. چیو؟!
ات. مرد.. چرا نمیفهمی ات مرده... من اون ات ای نیستم که به خاطر یه صدا کردن اسمم کلی ذوق کنمو تپش قلب بگیرم.. پس دست از سرم بردار..
بدون هیچ حرفی به سمت صندق بیمارستان رفتم بعد از کارای ترخیص برگشتم به اتاق ات دیدم داره با گریه کفشا شو میپوشه..
کوک. ات چیشده جاییت درد داره..
ات. پاهام...
یه نگاهی به پاهشا انداختم بخاطر شیشه ها پانسمانش کرده بودن... همش تقصیر منه...
کوک. درد داره..
برگشت تو چشمام زل زدو گفت...
ات. چیه؟ خوشحالی؟(پورخند)
کوک. ات بس کن..
ات. چیه دروغ میگم؟ اینا همش تقصر توعه ببین...
با دستاش جاهای زخمیشو نشون میداد... بغضمو قورت دادمو به سمتش رفتم میخواستم براید استایل بغلش کنم که گفت..
ات. دستت بهم بخوره میکشمت
بدون توجه به حرفش بغلش کردمو و بدون توجه به غر غراش به سمت بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو گذاشتمش تو ماشین کمر بندشو بستم...
.
.
ات از وقتی که امده تو اتاقشه... میخواستم برم سمت اتاقش که جکسون جلومو گرفت..
جکسون. کوک الان پشیمونی هیچ تاثیری نداره تو بچشو کشتی
ادامه دارد....
حمایت کنید🥹❤
ات. بنظرت...اگه کسی جای من بود... تا الان پیشت بود؟.. تو برام مثل یه تله ای توی جنگل شدی... من وقتی دیدم تو به بچه خودتم رحم نمیکنی چه برسه به من؟... درست میگفتی.. زیادی امید دارم... ولی دیگه اینطور نیست.. من یه دختر18سالم سن زیادی ندارم.... اینارو ببین همشون رد شکنجه هاته.... بتظرت یکم زیادی نبود؟... شکنجه هاتو میگم... البته من احمق بودم که عاشقت شدم معذرت میخوام...
کوک. تو نمیدونی چرا از بچه بدم میاد چه گذشته ای دارم... پس فک نکن که تو خیلی بدبختی...
ات. میدونم... میدونم گذشتتو
کوک. منم میدونم کی بهت گفته... دکترم...جکسون.... ولی اونا90درصد ماجرارو نمیدونن...
ات. مهم نیست... دیگه برام مهم نیست..
به حرفاش که مثل تیری بود به وسط قلبم میزدن گوش میدادم که صدایه در اتاق به صدا امد..
کوک. بله؟
دکتر. ببخشید که مزاحم میشم ولی باید کارایه ترخیص رو انجام بدین..
کوک. باشه شما برین منم میام
دکتر رفت نگاهی به ات کردم که به دستاش زل زده بود نگاهم به دستاش خورد پوسته داده بود و زخمی بود بخاطر شیشه ها بود دستشو به آرومی گرفتم که به چشمام زل زد..
ات. چیکار میکنی؟
چیزی نگفتمو بوسه ای به دستش زدم سرمو بالا کردم که با پوزخندش مواجه شدم..
ات. مگه بهت نگفتم؟
کوک. چیو؟!
ات. مرد.. چرا نمیفهمی ات مرده... من اون ات ای نیستم که به خاطر یه صدا کردن اسمم کلی ذوق کنمو تپش قلب بگیرم.. پس دست از سرم بردار..
بدون هیچ حرفی به سمت صندق بیمارستان رفتم بعد از کارای ترخیص برگشتم به اتاق ات دیدم داره با گریه کفشا شو میپوشه..
کوک. ات چیشده جاییت درد داره..
ات. پاهام...
یه نگاهی به پاهشا انداختم بخاطر شیشه ها پانسمانش کرده بودن... همش تقصیر منه...
کوک. درد داره..
برگشت تو چشمام زل زدو گفت...
ات. چیه؟ خوشحالی؟(پورخند)
کوک. ات بس کن..
ات. چیه دروغ میگم؟ اینا همش تقصر توعه ببین...
با دستاش جاهای زخمیشو نشون میداد... بغضمو قورت دادمو به سمتش رفتم میخواستم براید استایل بغلش کنم که گفت..
ات. دستت بهم بخوره میکشمت
بدون توجه به حرفش بغلش کردمو و بدون توجه به غر غراش به سمت بیرون رفتم در ماشینو باز کردمو گذاشتمش تو ماشین کمر بندشو بستم...
.
.
ات از وقتی که امده تو اتاقشه... میخواستم برم سمت اتاقش که جکسون جلومو گرفت..
جکسون. کوک الان پشیمونی هیچ تاثیری نداره تو بچشو کشتی
ادامه دارد....
حمایت کنید🥹❤
۶.۵k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.