p13
p13
میشه انقدر بچه بچه نکنیید؟(عصبی، داد)
جکسون. اون دوست داشت هنوزم داره اما نمیخواد باور کنه...
کوک. جکسون کمکم کن(بغض)
جکسون. عشق... واقعا مسخرست... تنها راهنمایی که میتونم بهت بکنم اینه که تو لب پرتگاهی... اگه بادی وزید میوفتی... خودتو نجات بده..
کوک. چطوری... من نمیدونم
جکسون. دلشو دوباره به دست بیار..
حرفشو زدو رفت... نفس عمیقی از سر کلافه گی کشیدم به سمت اتاق ات رفتم... برم تو؟... با تردید درو باز کردم دیدم خوابیده.. به سمتش آروم قدم برداشتم...ورویه تخت کنارش دراز کشیدمو موهاشو آروم نوازش میکردم...
کوک. تویه نیم وجبی داری منو دیونه میکنی.... چیکار کنم که بفهمی... دوست دارم؟.... میترسم... برای اولین بار بعد از10سال میترسم... ترس اینو دارم که از دستت بدم... لطفا درکم کن... زندگی ساده ای پشت سر نذاشتم.... بزار یه زندگی ساده رو با تو تجربه کنم....(آروم)
بوسه ای پیشونیش زدم و نگاش میکردم که نمیدونم کی به خواب رفتم...
ویو ات
با حس درد پاهام از خواب بیدار شدم.... نگاهی به دور ورم انداختم... این اینجا چیکار میکنه؟... مهم نیست..
از جام بلند شدم نگاهی به پاهام انداختم... هوففف کی خوب میشه آخه... آروم بلند شدم و رفتم دستشویی... بعد از کارای لازم
امدم بیرون هنوزم خوابیده بود... رفتم صبحونه بخورم...
یونا. خوبی؟(ناراحت)
ات. هوم ممنون ناراحت نباش
یونا. تو بچتو از دست دادی(بغض)
ات. یااا یونا یاد آوری نکن دیگه... البته چیزی نیست که فراموش بشه(آروم)
یونا. بیا برات صبحونه آماده کردم
ات. ممنونم
.
.
داشتم صبحونمو میخوردم که دستایی روی شونم حس کردم... میدونستم صاحب دستا کیه...
ات. جکسون؟
جکسون. یا چطوری شناختی؟(خنده)
ات. شناختم دیگه
ویو کوک
با صدایه زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم...
کوک. الو؟
م.ک. سلام پسرم خوبین؟
کوک. ممنون
م. ک. میخوایم بیاییم خونتون
کوک. عا بیایین مشکلی نیست
م. ک. عه پس درو باز کن..
کوک. چـ چی دم درید؟
م. ک. اره
کوک. خب زود تر زنگ میزدی دیگه خدافظ
سریع از جام بلندشدم صورتمو شستم دوییدم پایین که دیدم ات و جکسون دارن باهم حرف میزنن... ای کاش ات به من هم اینطوری میخندید..
کوک. ات؟
برگشت بهم نگاه کرد... چرا وقتی منو میبینه چشاش انقدر سرد میشه؟
ات. بله؟
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
میشه انقدر بچه بچه نکنیید؟(عصبی، داد)
جکسون. اون دوست داشت هنوزم داره اما نمیخواد باور کنه...
کوک. جکسون کمکم کن(بغض)
جکسون. عشق... واقعا مسخرست... تنها راهنمایی که میتونم بهت بکنم اینه که تو لب پرتگاهی... اگه بادی وزید میوفتی... خودتو نجات بده..
کوک. چطوری... من نمیدونم
جکسون. دلشو دوباره به دست بیار..
حرفشو زدو رفت... نفس عمیقی از سر کلافه گی کشیدم به سمت اتاق ات رفتم... برم تو؟... با تردید درو باز کردم دیدم خوابیده.. به سمتش آروم قدم برداشتم...ورویه تخت کنارش دراز کشیدمو موهاشو آروم نوازش میکردم...
کوک. تویه نیم وجبی داری منو دیونه میکنی.... چیکار کنم که بفهمی... دوست دارم؟.... میترسم... برای اولین بار بعد از10سال میترسم... ترس اینو دارم که از دستت بدم... لطفا درکم کن... زندگی ساده ای پشت سر نذاشتم.... بزار یه زندگی ساده رو با تو تجربه کنم....(آروم)
بوسه ای پیشونیش زدم و نگاش میکردم که نمیدونم کی به خواب رفتم...
ویو ات
با حس درد پاهام از خواب بیدار شدم.... نگاهی به دور ورم انداختم... این اینجا چیکار میکنه؟... مهم نیست..
از جام بلند شدم نگاهی به پاهام انداختم... هوففف کی خوب میشه آخه... آروم بلند شدم و رفتم دستشویی... بعد از کارای لازم
امدم بیرون هنوزم خوابیده بود... رفتم صبحونه بخورم...
یونا. خوبی؟(ناراحت)
ات. هوم ممنون ناراحت نباش
یونا. تو بچتو از دست دادی(بغض)
ات. یااا یونا یاد آوری نکن دیگه... البته چیزی نیست که فراموش بشه(آروم)
یونا. بیا برات صبحونه آماده کردم
ات. ممنونم
.
.
داشتم صبحونمو میخوردم که دستایی روی شونم حس کردم... میدونستم صاحب دستا کیه...
ات. جکسون؟
جکسون. یا چطوری شناختی؟(خنده)
ات. شناختم دیگه
ویو کوک
با صدایه زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم...
کوک. الو؟
م.ک. سلام پسرم خوبین؟
کوک. ممنون
م. ک. میخوایم بیاییم خونتون
کوک. عا بیایین مشکلی نیست
م. ک. عه پس درو باز کن..
کوک. چـ چی دم درید؟
م. ک. اره
کوک. خب زود تر زنگ میزدی دیگه خدافظ
سریع از جام بلندشدم صورتمو شستم دوییدم پایین که دیدم ات و جکسون دارن باهم حرف میزنن... ای کاش ات به من هم اینطوری میخندید..
کوک. ات؟
برگشت بهم نگاه کرد... چرا وقتی منو میبینه چشاش انقدر سرد میشه؟
ات. بله؟
ادامه دارد...
حمایت کنید🥹❤
۴.۸k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.