زِ هر راهی گذر کردم ندیدم جز پریشانی
زِ هر راهی گذر کردم ندیدم جز پریشانی
ندیدم جز غم وحسرت ندیدم جز رجزخوانی
همه سر درگُمِ خویش وپریشان درشبِ وحشت
ندیدم جُز بلا و غم زِ دستِ آنکه میدانی
کُله را داده بر باد و به دنبالش جهان گشتم
بجز دالانِ تو در تو ندیدم باده گردانی
تمامِ آسمان تیره سیاهی گشته ام چیره
گُلی دیگر نمی بینم ، نمی بینم گُل افشانی
به شاخه عندلیبان را ندیده کس به آوائی
شده گم در دیار غم ، گلستان گشته ویرانی
همه سر در گریبان و گریبان پاره می بینم
نه دل مانده ، نه دلداری خُدایم گشته قربانی
ندیدم جز غم وحسرت ندیدم جز رجزخوانی
همه سر درگُمِ خویش وپریشان درشبِ وحشت
ندیدم جُز بلا و غم زِ دستِ آنکه میدانی
کُله را داده بر باد و به دنبالش جهان گشتم
بجز دالانِ تو در تو ندیدم باده گردانی
تمامِ آسمان تیره سیاهی گشته ام چیره
گُلی دیگر نمی بینم ، نمی بینم گُل افشانی
به شاخه عندلیبان را ندیده کس به آوائی
شده گم در دیار غم ، گلستان گشته ویرانی
همه سر در گریبان و گریبان پاره می بینم
نه دل مانده ، نه دلداری خُدایم گشته قربانی
۷.۰k
۰۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.