نبایدعاشقمیشدم

#نباید_عاشق_میشدم 🥂
Part: ⁸ 🥂

ات: میدونم...(لبخند)...آم فقط باید برم یه جایی...برگشتم بیشتر حرف میزنیم..

ات از جاش بلند شد و خواست بره اتاقش که شوگا سریع بلند شد و دستش رو گرفت ...تو صورته ات زل زد و با لحن مهربونی گفت...

شوگا: مواظب خودت باش ...

ات سری تکون داد و برگشت اتاقش...و حالا از اینجا بود که شوگا عاشق و بی قراره ات شد!

☆★☆★☆★☆★☆★

حالا چند ماهی گذشته بود و شوگای سرد و بی احساس قصه ی ما عاشق و دلبسته ی یه دختر  شده بود ...

روی میز نشسته بود و با خودکاره توی دستش بازی میکرد ...تو حال و هوای خودش بود که در زده شد و ات داخل شد ‌...

ات: سلام ...

ات با ذوق به سمت شوگا رفت و کنارش رو میز نشست ...

ات: خب ...چی کار میکردی؟!
شوگا: ه..هیچی!

شوگا دستپاچه شده بود اما سعی میکرد این دستپاچگی رو نشون نده ...اروم از رو میز اومد پایین و به سمته گوشیش رفت ...

ات: ازم ناراحتی؟!
شوگا: چی؟! ..نه نه !
ات: پس چرا هر وقت میام پیشت از فاصله میگیری؟!
شوگا: ها...

شوگا اینقدر سعی داشت خودش رو از دستپاچگی هایی که پیشه ات بهش دست میداد دور کنه که حواسش نبود داره یه جورایی با ات سرد برخورد میکنه! ...پس فقط برای اینکه بتونه بحث رو عوض کنه گفت...

شوگا: بلخره پدر کاراش رو سپرده به من و من الان جانشین پدرم...کلی کار ریخته رو سرم!
ات: واقعا تنها دلیلش همینه؟!
شوگا: اوهوم...
ات: باشه ...پس من میرم که به کارات برسی!

ات جوری این جمله رو گفت که به شوگا نشون بده که ناراحت شده...اما شوگا باز پا پیش نذاشت  که بخواد سوءتفاهم رو از بین ببره و فقط کنار ایستاد و از اون دستپاچگی خودش رو دور کرد ...

ات با ناراحتی از اتاق بیرون زد و از شرکت برگشت خونه...

شوگا دستی توی موهاش کشید و با کلافگی برگشت سمت میز ...
شوگا نمیتونست خودش به دل اون دستپاچگی بده اما ...نمیدونست که این رفتاراش چه تاثیری روی ات میزاره و چقدر ناراحتش میکنه ...شوگا متوجه نبود!

ادامه‌ دارد....

بعد قرن ها پارت اوردم براتون ...امیدوارم که هنوز این فیک رو ول نکرده باشین ...💖