درخواستی

#درخواستی
Part: ....آخر

دستی تو موهات کشیدی و به جونکوک خیره شدی...

جونکوک: هوم؟!
ات: معذرت میخوام! ...میدونم کارم درست نبود ...ولی من واقعا به قصد هوا خوری اومدم بار و....
جونکوک: الان داری بار رفتنت رو اونم تنهایی ! ...عادی جلوه میدی؟!
ات: ها نه نه‌‌‌‌....
جونکوک: نکنه رو پیشونی من نوشته احمق!
ات: معلومه که نه آخه این چه حرفیه میزنی...
جونکوک: هوففف ...ولش بریم خونه!
ات: چ..چرا؟!(ترسیده)
جونکوک: چرا یهو ترسیدی؟(خنده)

یه قدم به عقب برگشتی...

ات: من نمیام!
جونکوک: پس نکنه میخوای کوچه بخوابی؟!
ات: عصبانی که نیستی؟!
جونکوک: چرا هستم ولی نترس به اونجاها نمیکشه ...سوار شو بریم!
ات: مطمئن؟!
جونکوک: اوهوم...

اروم اروم رفتی سمت ماشین و سوار شدی ...
تو راه سکوت مرگ باری بین تون بود که جونکوک این سکوت رو شکست ...

جونکوک: خب ...منم یه عذرخواهی بهت بدهکارم!
ات: عذرخواهی؟!
جونکوک: اوهوم...
ات: بابته؟!
جونکوک: اینکه سرت داد زدم...معذرت میخوام...
ات: اووو نمردیم و از دهنه تو عذرخواهی شنیدیم!
جونکوک: زهر مار...
ات: الان جدی معذرت خواهی کردی؟!(خنده)
جونکوک: ای کوفت ....نخند‌...

پایان...☆

خب اینم پارته آخر .... با اینکه به موضوعش زیاد ربط نداشت و زیاد هم خوب نشد اما امیدوارم خوشتون اومده باشه💖😇
دیدگاه ها (۲۱)

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁸ 🥂ات: میدونم...(لبخند)...آم فقط با...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁹ 🥂ات رو تخت تو اتاقش نشسته بود و پ...

قابل توجه ی بعضی از عزیزان ...دوست ندارید لطفا نخونید گزارشه...

#نباید_عاشق_میشدم 🥂Part: ⁷ات با بی حوصلی از پله ها یکی یکی پ...

-وقتی گشنته عصبیی میبوسنتت-ات" هینامی " آروم باش الان غذا از...

چرا من پارت ۱۱و جنی قضیه رو گفتهمون لحظه جونکوک وارد اتاق می...

جیمین فیک زندگی پارت ۸۱#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط