رمان من عاشقش شدم ²
رمان من عاشقش شدم ²
تو راه بودم که سیاهی
وقتی از خواب بیدار شدم داخل یه اتاق بودم اتاقش بد نبود اما چرا من اینجام من که داشتم میرفتم کافه اما یهو چیزی نفهمیدم و الانم اینجام وای خدای من باید از اینجا برم رفتم در اتاق رو باز کنم که دیدم قفله رفتم از پنجره فرار کنم که هم ارتفاع زیاد بود هم پنجره قفل بود دیگه مخم نمیکشی که یهو یکی از در وارد شد
+:بهوش اومدی
×:تو کی هستی چرا من و آوردی اینجا از جونم چی میخوای عوضی حرومزاده
+:از جونت چی میخوام راستش از جونت نمیخوام از خودت میخوام
×:چی
+:یه شب سواری
×:نچ نچ نچ حالا من و آزاد کن
+:من که ازت اجازه نخاستم اگه اجازه میخواستم باید میرفتم تو کوچه و خیابون داد میزدم کی بهم سواری میده
×:ببین کارت حکمش سنگینه پس بای
+:نچ راستشمنبا هرکسی نمیکنم
×:منم همون هر کسی ام
+:نچ
×: پس من گشنمه اگه بخوای نیم نه به من مزه میده نه به تو
+:خب چیکار کنم بیبی گرل ؟!
×:خب من آشپزی خوبه میرم یه چیز خوشمزه درست میکنم
+:فرار نکنی
×:مگه دراش قفل نیست
+:باشه پس میتونی بری ببین آشپز خونه اونجاس بیبی
×:اوکی
یا خدا الان چی شد اما خوب خودم و نجات دادم برم یه چیز خوشمزه و ترسناک درست کنم
اومدم دوتا شیرینی درست کردم و بعدشم دوتا شربت اینا درست کردم بعد رفتم داری بیهوشی درست کنم گفتم که مال من با بقیه فرق داره هم خوشمزه هست هم بی رنگ درست کردم و ریختم یکم رو شیرینیش و بقیش و ریختم تو شربتش و بعد بودمشون تو اتاق
×:خب آماده هست ببین چی کردم بیا اینم واسه تو
بهش دادم و خودمم یکم خوردم که به چیزی شک نکنه و یه گاز از شیرینش زد و یه کمی هم شربت و خورد و بله یه دیقه بعدش بیهوش شد حدود ۱-۲ ساعت وقت داشتم نشستم کل خونه رو گشتم تا کلیدش رو پیدا کردن از خونه زدم به چاک اما تا پام رو بیرون گذاشتم بیدار شد و افتاد دنبالم شان ندارم دیگه همینجوری میدویدم که بهم رسید و گرفتم همون لحظه پلیس اومد و گفت
پلیس:خانم ما دنبال یه متجاوز هستیم اینجا ندیدین
یه نگاه به کنارم کردم معلوم بود ترسیده بود اما حکم تجاوز خیلی بد بود و گفتم
×: ببخشید من ندیدم اما اگه دیدم یه در معرضش قرار گرفتم حتما بهتون میگم
پلیس: ار همکاری تون ممن
×:خواهش میکنم
+:چرا بهش نگفتی
×:میخواستی بری بالا ی دار یا حبس اگه میخوای الان میگم
+:باشه باشه غلط کردم
تو راه بودم که سیاهی
وقتی از خواب بیدار شدم داخل یه اتاق بودم اتاقش بد نبود اما چرا من اینجام من که داشتم میرفتم کافه اما یهو چیزی نفهمیدم و الانم اینجام وای خدای من باید از اینجا برم رفتم در اتاق رو باز کنم که دیدم قفله رفتم از پنجره فرار کنم که هم ارتفاع زیاد بود هم پنجره قفل بود دیگه مخم نمیکشی که یهو یکی از در وارد شد
+:بهوش اومدی
×:تو کی هستی چرا من و آوردی اینجا از جونم چی میخوای عوضی حرومزاده
+:از جونت چی میخوام راستش از جونت نمیخوام از خودت میخوام
×:چی
+:یه شب سواری
×:نچ نچ نچ حالا من و آزاد کن
+:من که ازت اجازه نخاستم اگه اجازه میخواستم باید میرفتم تو کوچه و خیابون داد میزدم کی بهم سواری میده
×:ببین کارت حکمش سنگینه پس بای
+:نچ راستشمنبا هرکسی نمیکنم
×:منم همون هر کسی ام
+:نچ
×: پس من گشنمه اگه بخوای نیم نه به من مزه میده نه به تو
+:خب چیکار کنم بیبی گرل ؟!
×:خب من آشپزی خوبه میرم یه چیز خوشمزه درست میکنم
+:فرار نکنی
×:مگه دراش قفل نیست
+:باشه پس میتونی بری ببین آشپز خونه اونجاس بیبی
×:اوکی
یا خدا الان چی شد اما خوب خودم و نجات دادم برم یه چیز خوشمزه و ترسناک درست کنم
اومدم دوتا شیرینی درست کردم و بعدشم دوتا شربت اینا درست کردم بعد رفتم داری بیهوشی درست کنم گفتم که مال من با بقیه فرق داره هم خوشمزه هست هم بی رنگ درست کردم و ریختم یکم رو شیرینیش و بقیش و ریختم تو شربتش و بعد بودمشون تو اتاق
×:خب آماده هست ببین چی کردم بیا اینم واسه تو
بهش دادم و خودمم یکم خوردم که به چیزی شک نکنه و یه گاز از شیرینش زد و یه کمی هم شربت و خورد و بله یه دیقه بعدش بیهوش شد حدود ۱-۲ ساعت وقت داشتم نشستم کل خونه رو گشتم تا کلیدش رو پیدا کردن از خونه زدم به چاک اما تا پام رو بیرون گذاشتم بیدار شد و افتاد دنبالم شان ندارم دیگه همینجوری میدویدم که بهم رسید و گرفتم همون لحظه پلیس اومد و گفت
پلیس:خانم ما دنبال یه متجاوز هستیم اینجا ندیدین
یه نگاه به کنارم کردم معلوم بود ترسیده بود اما حکم تجاوز خیلی بد بود و گفتم
×: ببخشید من ندیدم اما اگه دیدم یه در معرضش قرار گرفتم حتما بهتون میگم
پلیس: ار همکاری تون ممن
×:خواهش میکنم
+:چرا بهش نگفتی
×:میخواستی بری بالا ی دار یا حبس اگه میخوای الان میگم
+:باشه باشه غلط کردم
۳.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.