سرنوشت من
سرنوشت من
ویو ات
باز یه روز جدید با سخت گیری های جدید
باید بلند شم برم مدرسه
(ات داره هشتم رو میخونه)
داداشی....داداشی جونم....داداش قشنگم (آروم)
جیمین : هوم چیشده ات (خواب آلو)
میشه منو ببری مدرسه ؟؟
جیمین : باش الان بلند میشم
رفتم پایین منتظر داداش بودم که بیاد
که یکدفعه دیدم مامان اومد سمتم
(مامانشون رو با م/ج نشون میدم)
م/ج : بازم داری دیر میری (با لحن تند)
ات : ولی مامان م
م/ج : ولی نداریم دختره ی احمق
مامان رفت
ولی آخه من که دارم نیم ساعت زودتر میرم مدرسه
پایان ویو ات
ویو جیمین
خب 5 دقیقه ای آماده شدم عجب رکوردی زدم ها بهتره زود تر برم پایین تا ات منو نکشته
جیمین : ات من اومدم بیا بریم
ات سرش پایین بود و انگار که اصلا صدای من رو نشنید
رفتم دست رو گذاشتم رو شونش که یهو یه لرز کرد
جیمین : چیزی شده ات؟!
ات : داداشی بیا بریم
میدونستم یه چیزی شده....شاید هم مثل همیشه مامان زیادی بهش سخت گرفته....سوکوتی بینمون حکم فرما شده بود که من این سکوت رو شکستم
جیمین : ات دوباره مامان بهت حرفی زده که ناراحتی ؟
ات :.....
جیمین : آن با توعم
ات : داداشی آخه چرا مامان اینجوری میکنه (بغض) من که دارم زودتر میرم مدرسه آخه مگه ما چیکارش کردیم (گریه)
تا دیدم داریه گربه میکنه بغلش کردم و موهاش رو نوازش کردم....نمیتونستم گریه کردنش رو ببینم..انگار که قلبم داره تیکه تیکه میشه
جیمین : هی هی گریه نکن اشکالی نداره یه راهی براش پیدا میکنم باشه ؟؟
ات : باش ...من دیگه رفتم داداشی فعلا بای 👋👋
جیمین : باییی👋👋
خب دیگه منم باید برم سر کار
ادامه دارد....
ویو ات
باز یه روز جدید با سخت گیری های جدید
باید بلند شم برم مدرسه
(ات داره هشتم رو میخونه)
داداشی....داداشی جونم....داداش قشنگم (آروم)
جیمین : هوم چیشده ات (خواب آلو)
میشه منو ببری مدرسه ؟؟
جیمین : باش الان بلند میشم
رفتم پایین منتظر داداش بودم که بیاد
که یکدفعه دیدم مامان اومد سمتم
(مامانشون رو با م/ج نشون میدم)
م/ج : بازم داری دیر میری (با لحن تند)
ات : ولی مامان م
م/ج : ولی نداریم دختره ی احمق
مامان رفت
ولی آخه من که دارم نیم ساعت زودتر میرم مدرسه
پایان ویو ات
ویو جیمین
خب 5 دقیقه ای آماده شدم عجب رکوردی زدم ها بهتره زود تر برم پایین تا ات منو نکشته
جیمین : ات من اومدم بیا بریم
ات سرش پایین بود و انگار که اصلا صدای من رو نشنید
رفتم دست رو گذاشتم رو شونش که یهو یه لرز کرد
جیمین : چیزی شده ات؟!
ات : داداشی بیا بریم
میدونستم یه چیزی شده....شاید هم مثل همیشه مامان زیادی بهش سخت گرفته....سوکوتی بینمون حکم فرما شده بود که من این سکوت رو شکستم
جیمین : ات دوباره مامان بهت حرفی زده که ناراحتی ؟
ات :.....
جیمین : آن با توعم
ات : داداشی آخه چرا مامان اینجوری میکنه (بغض) من که دارم زودتر میرم مدرسه آخه مگه ما چیکارش کردیم (گریه)
تا دیدم داریه گربه میکنه بغلش کردم و موهاش رو نوازش کردم....نمیتونستم گریه کردنش رو ببینم..انگار که قلبم داره تیکه تیکه میشه
جیمین : هی هی گریه نکن اشکالی نداره یه راهی براش پیدا میکنم باشه ؟؟
ات : باش ...من دیگه رفتم داداشی فعلا بای 👋👋
جیمین : باییی👋👋
خب دیگه منم باید برم سر کار
ادامه دارد....
۷.۷k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.