part51
part51
فردا عصر:
تارا-رفتم سمت کافه ای
که با نیکا قرار داشتم
ماشین و پارک کردم رفتم توکافه
نشسته بود
رفتم جلو
سلام
نیکا-سلاممم
خوبی
چشیده
تارا-نشستم
نازلی و نیلی کجان
نیکا-الان وقت اینا نیست
پیش مامانن
شما چتون شد
تارا-نیکا نمیتونم بگم به کسی ولی به خدااا مجبور شدم
علی حالش بده نه؟
ازم بدش میاد
نیکا بخدا مجبور شدمم
نیکا-خوب پرانیمیگی
تارا-نمیتونم
دیروز بزور برام خواستگار اومد
مجبورم یه مدت بزور نقش بازی کنم دوسش دارم
نیکا تومیدونی که من جزعلی بغضم شکست و
اشکام ریختن
نیکا-دستشو گرفتم دور بگردم گریه نکن دیگه
درست میشه فداتشم
تار ا-اشکامو پاک کردم
من خیلی ادم بدیم
نیکا-تارا ببند دهتنو کصکش
اه
عنو
گشنمه یچزی سفارش بده بیارن
تارا-توعم همیشه ی خدا غر غر کنی
-----------------------------------------------------
شنبه صبح:
تارا -پاشدم رفتم شرکت چندتا جلسه داشتیم
بدشم داشتم تو ازمایشگاه قدم میزدم و
مسئول ازمایشگاه بهم امار هفته گذشته رومیداد
داشتم سعی میکردم تمرکزم روش باشه اما معدم خیلی درد میکرد
تارا-خیلی خوب بقیش بمونه برابد من حالم خوب نیست
رفتم تو اتاقم یه قرصی انداختم
نشستم روطندلی
هوفففف
سردرد معده درد
پریودییی
ایششششش
سگ شانسی
بدختییی
همینوطری داشتم غر غر میکردم
درزدن
بله بفرمایید
درباز شد
بادیدن علی شوکه شدم
علی-سلام
تارا-سلام
علی-اومدم یه حرف بزنم و برم
تارا
یعنی اینقد ازم متنفر بودی که بزار اون
جلیلی بی ناموس بیاد خواستگاریت
هاا
خیلی خیلی نمک نشناسی
تارا ازت متنفرم
تارا-میخواستم یچزی بگم که رفت بیرون
نشستم رو کاناپه
خودایی این چه گوهیه من توش گیرکردم اخه
صداش توسرم اکو
ازت متنفرم
خالم ازخودم بهم میخورد....
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
فردا عصر:
تارا-رفتم سمت کافه ای
که با نیکا قرار داشتم
ماشین و پارک کردم رفتم توکافه
نشسته بود
رفتم جلو
سلام
نیکا-سلاممم
خوبی
چشیده
تارا-نشستم
نازلی و نیلی کجان
نیکا-الان وقت اینا نیست
پیش مامانن
شما چتون شد
تارا-نیکا نمیتونم بگم به کسی ولی به خدااا مجبور شدم
علی حالش بده نه؟
ازم بدش میاد
نیکا بخدا مجبور شدمم
نیکا-خوب پرانیمیگی
تارا-نمیتونم
دیروز بزور برام خواستگار اومد
مجبورم یه مدت بزور نقش بازی کنم دوسش دارم
نیکا تومیدونی که من جزعلی بغضم شکست و
اشکام ریختن
نیکا-دستشو گرفتم دور بگردم گریه نکن دیگه
درست میشه فداتشم
تار ا-اشکامو پاک کردم
من خیلی ادم بدیم
نیکا-تارا ببند دهتنو کصکش
اه
عنو
گشنمه یچزی سفارش بده بیارن
تارا-توعم همیشه ی خدا غر غر کنی
-----------------------------------------------------
شنبه صبح:
تارا -پاشدم رفتم شرکت چندتا جلسه داشتیم
بدشم داشتم تو ازمایشگاه قدم میزدم و
مسئول ازمایشگاه بهم امار هفته گذشته رومیداد
داشتم سعی میکردم تمرکزم روش باشه اما معدم خیلی درد میکرد
تارا-خیلی خوب بقیش بمونه برابد من حالم خوب نیست
رفتم تو اتاقم یه قرصی انداختم
نشستم روطندلی
هوفففف
سردرد معده درد
پریودییی
ایششششش
سگ شانسی
بدختییی
همینوطری داشتم غر غر میکردم
درزدن
بله بفرمایید
درباز شد
بادیدن علی شوکه شدم
علی-سلام
تارا-سلام
علی-اومدم یه حرف بزنم و برم
تارا
یعنی اینقد ازم متنفر بودی که بزار اون
جلیلی بی ناموس بیاد خواستگاریت
هاا
خیلی خیلی نمک نشناسی
تارا ازت متنفرم
تارا-میخواستم یچزی بگم که رفت بیرون
نشستم رو کاناپه
خودایی این چه گوهیه من توش گیرکردم اخه
صداش توسرم اکو
ازت متنفرم
خالم ازخودم بهم میخورد....
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۳.۲k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.