part50
part50
سهیل-اوکی مشکلی ندارم
تارا-حرف یهست مشنوم
سهیل- نه
تارا-پس بهتره بریم و نتیجه رو بگیم
سهیل-اوهوم
تارا-ازجام پاشدم اونم پاشد و به سمت در رفتم
در و باز کرد اونم اومد بالبحند کمرنگی وارد شدم
توحید-خوب تارا جان نطرت چیه
تارا-من خیلی وقت نیست اقا سهیل و میشناسم ازدواجم چیز راحتی نیست ترجیح میدم بیشتر بشناسمش و فکر کنم این برای هر دو خانواده خوبه
توحید-من که مشکلی ندارم
فاطمه خانم شما
فاطمه-نه چه مشکلی خیلیم بهتر
خوب دیگه ما بهتره بریم
رویا-شریف داشید
فاطمه-ممنون
دیگه دیروقته
تارا-بد ازخدا حافظی رفتن
منم به مامان تو جمع کردن کمک کردم یه لحضه هم فکر علی از سرم بیرون نمی رفت چقد دلم برابغلش تنگ شده بود
فکر نمیکردم
این قد طاقت دوریش و نداشتم
رفتم تو اتاق به نیکا تکست دادم فردا بیاد کافه همیشگی
الان واقعا به درد دل با نیکا نیاز داشتم
سعی کردم بخوابم اما خوابم نمیبرد...
علی-از صب تو استودیو بودم باشگاه رفته بودم اومد خونه یه دوش رفتم لباس پوشیدم سعی میکردم بخوابم
اما نمیشد
براچی تارا یهو بد شد
چرا اخه چرا
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
سهیل-اوکی مشکلی ندارم
تارا-حرف یهست مشنوم
سهیل- نه
تارا-پس بهتره بریم و نتیجه رو بگیم
سهیل-اوهوم
تارا-ازجام پاشدم اونم پاشد و به سمت در رفتم
در و باز کرد اونم اومد بالبحند کمرنگی وارد شدم
توحید-خوب تارا جان نطرت چیه
تارا-من خیلی وقت نیست اقا سهیل و میشناسم ازدواجم چیز راحتی نیست ترجیح میدم بیشتر بشناسمش و فکر کنم این برای هر دو خانواده خوبه
توحید-من که مشکلی ندارم
فاطمه خانم شما
فاطمه-نه چه مشکلی خیلیم بهتر
خوب دیگه ما بهتره بریم
رویا-شریف داشید
فاطمه-ممنون
دیگه دیروقته
تارا-بد ازخدا حافظی رفتن
منم به مامان تو جمع کردن کمک کردم یه لحضه هم فکر علی از سرم بیرون نمی رفت چقد دلم برابغلش تنگ شده بود
فکر نمیکردم
این قد طاقت دوریش و نداشتم
رفتم تو اتاق به نیکا تکست دادم فردا بیاد کافه همیشگی
الان واقعا به درد دل با نیکا نیاز داشتم
سعی کردم بخوابم اما خوابم نمیبرد...
علی-از صب تو استودیو بودم باشگاه رفته بودم اومد خونه یه دوش رفتم لباس پوشیدم سعی میکردم بخوابم
اما نمیشد
براچی تارا یهو بد شد
چرا اخه چرا
#زخم_بازمن#علی_یاسینی#رمان
۴.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.