𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝒰𝓃𝓀𝓃𝑜𝓌𝓃 𝒹𝑒𝓈𝓉𝒾𝓃𝒶𝓉𝒾𝑜𝓃
𝐏𝐚𝐫𝐭:³³
(قصر)
- به بورا راجب این موضوع نگو(سرد)
+چشم
........
¹ماه بعد:
+″ الان یک ماه گذشته و هیچ اتفاقی نیوفتاده منم قدرتم هنوز شکوفا نشده ولی وقتایی که تمرین میکنم یه سری چیزا انگار توی موجودم موج میزنه، درباره شاهزاده کوک؟هه اون تغییری نکرده حتی، سرد تر هم شده نمیدونم چه حسیه ولی وقتی باهام سرده دلم میخواد تو صورتش جیغ بزنم که چرا باید باهام سرد باشه؟؟؟ خب منم ادمم! حتی اگه عاشقش نباشم″که هستی و نمیخوای قبول کنی″ ادم با همسرش انقدر سرد حرف نمیزنهه البته یادم رفت اون نیمه ادمه″یادت باشه خودتم نمیه ادمی″ ″
+این مغز منم که مخالفم حرف میزنههههه اهههههه ″الان عصره و حوصلمم داره سر میرههههه و بورا و تهیونگ رفتن پیش طبیب و تا شب بر نمیگردن،شاهزاده که مثل همیشه غیب شده،ملکه و پادشاه هم انگار یه ماری براشون پیش اومده تا شب نمیان من موندم و ندیمه ها و خدمتکارا هوففففففف بزار یه سر برم پایین″
.......
+ندیمه جانگ؟
&بله بانوی من صدام کردین؟
+اها،اره میتونی برام خوراکی بیاری تو باغ؟
&چشم بانوی من(تعظیم)
+ممنون
.......
+کوکییی؟ کوکیی کجایی؟
+اووو کوکیه قشنگممم میدونی چیه ؟ من خیلی تنهام نه؟ هوففف(لبخند پر از اشک توی چشم) عادت کردم اینطور نیست؟ اون شاهزاده ی از خود راضی هم که بهم محل نمیده حتی ادم نمیتونه باهاش حرف بزنههه خستمهههه یه سری وقتا خودمو لعنت میکنم که پامو توی اون غار گذاشتم ولی.... بازم خداروشکر میکنم چون با یه دوست خیلی خوب مثل بورا اشنا شدم اینجا خیلی خوب بود اگه.......
-
𝐏𝐚𝐫𝐭:³³
(قصر)
- به بورا راجب این موضوع نگو(سرد)
+چشم
........
¹ماه بعد:
+″ الان یک ماه گذشته و هیچ اتفاقی نیوفتاده منم قدرتم هنوز شکوفا نشده ولی وقتایی که تمرین میکنم یه سری چیزا انگار توی موجودم موج میزنه، درباره شاهزاده کوک؟هه اون تغییری نکرده حتی، سرد تر هم شده نمیدونم چه حسیه ولی وقتی باهام سرده دلم میخواد تو صورتش جیغ بزنم که چرا باید باهام سرد باشه؟؟؟ خب منم ادمم! حتی اگه عاشقش نباشم″که هستی و نمیخوای قبول کنی″ ادم با همسرش انقدر سرد حرف نمیزنهه البته یادم رفت اون نیمه ادمه″یادت باشه خودتم نمیه ادمی″ ″
+این مغز منم که مخالفم حرف میزنههههه اهههههه ″الان عصره و حوصلمم داره سر میرههههه و بورا و تهیونگ رفتن پیش طبیب و تا شب بر نمیگردن،شاهزاده که مثل همیشه غیب شده،ملکه و پادشاه هم انگار یه ماری براشون پیش اومده تا شب نمیان من موندم و ندیمه ها و خدمتکارا هوففففففف بزار یه سر برم پایین″
.......
+ندیمه جانگ؟
&بله بانوی من صدام کردین؟
+اها،اره میتونی برام خوراکی بیاری تو باغ؟
&چشم بانوی من(تعظیم)
+ممنون
.......
+کوکییی؟ کوکیی کجایی؟
+اووو کوکیه قشنگممم میدونی چیه ؟ من خیلی تنهام نه؟ هوففف(لبخند پر از اشک توی چشم) عادت کردم اینطور نیست؟ اون شاهزاده ی از خود راضی هم که بهم محل نمیده حتی ادم نمیتونه باهاش حرف بزنههه خستمهههه یه سری وقتا خودمو لعنت میکنم که پامو توی اون غار گذاشتم ولی.... بازم خداروشکر میکنم چون با یه دوست خیلی خوب مثل بورا اشنا شدم اینجا خیلی خوب بود اگه.......
-
۵۹۵
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.