.
.
دلم می خواهد پاک کن بردارم و تمامِ سیاستمدارهای جهان را از صفحه ی روزگار پاک کنم ، آن وقت ، دستِ تمامِ آدم های مهربان و با نشاطِ زمین را بگیرم و با نفس ها و لبخندشان ، دنیای سرد و مسخ شده مان را احیا کنم .
باهم آزاد و رها ، تک تک کوچه ها ، خیابان ها و پیاده روها را قدم بزنیم و عصاره ی مهربانی و لبخند و عشق را به قلبِ سلول های زمین تزریق کنیم .
همه جا بگردیم و غبارِ ناامیدی و خشم و نفرتِ بازمانده از گردبادِ سهمگینِ سیاست را پاک کنیم و به جایش عطر امّید و همدلی بپاشیم .
تمام پارک ها و خیابان ها را پر کنیم از گل های سفید و برای گربه ها ، پرنده ها و سگ های کنار خیابان ، لانه بسازیم و ظرف هایشان را پر از غذا و دانه کنیم .
به مادربزرگ ها و پدربزرگ های چشم به راه و آدم های تنها ، سری بزنیم و جانانه در آغوششان بگیریم .
باهم کتابهای خوب بخوانیم و از هر دری حرف بزنیم ،
باهم بخندیم ، باهم شاد باشیم و شانه به شانه ی هم ، ته مانده ی مشکلاتِ زمین را حل کنیم .
ابرِ سیاهِ سیاست که نباشد ؛ کینه نیست ، خشم نیست ، دروغ نیست ، ترس نیست ... خدا هست ، عشق هست ، عدالت هست ، امید هست ... و انسان های سالم و با نشاطی که دلیلی برای حسرت و تحمیل و جنگیدن ندارند و در کمالِ آرامش و عشق و با خیالی آسوده ، زندگیِ شان را می کنند .
تمام کودکان ، شاد و خندان و بدونِ ترس ، در کوچه ها مشغولِ بازی اند ، هیچ پدری بیکار و هیچ کودکی ناگزیر به کار نیست ... هیچ مادری شبانه اشک نمی ریزد ، هیچ دختری از درد نمی نویسد ، هیچ پسری درد را نمی کِشد و هیچ آدمی افسرده ، خشمگین ، ناامید و غمگین نیست !
باید با هم دست به کار شویم ، دیوارِ بلندِ سیاست را خراب کنیم و به جایش درخت های سیب بکاریم . هر روز صبح ، سیب بچینیم و به هم تعارف کنیم و هر شب با عطرِ درختانِ سیب بخوابیم .
مشکلِ ما تاریخ و جغرافیا نیست ! مشکلِ ما دیوارهاست ...
دیوارهایی که جلویِ تابشِ روشناییِ شفابخشِ خورشید را گرفته اند ،
دیوارهایی که روی تمامِ پنجره های شهر ، سایه انداخته اند ...
نرگس صرافیان طوفان 🌹
دلم می خواهد پاک کن بردارم و تمامِ سیاستمدارهای جهان را از صفحه ی روزگار پاک کنم ، آن وقت ، دستِ تمامِ آدم های مهربان و با نشاطِ زمین را بگیرم و با نفس ها و لبخندشان ، دنیای سرد و مسخ شده مان را احیا کنم .
باهم آزاد و رها ، تک تک کوچه ها ، خیابان ها و پیاده روها را قدم بزنیم و عصاره ی مهربانی و لبخند و عشق را به قلبِ سلول های زمین تزریق کنیم .
همه جا بگردیم و غبارِ ناامیدی و خشم و نفرتِ بازمانده از گردبادِ سهمگینِ سیاست را پاک کنیم و به جایش عطر امّید و همدلی بپاشیم .
تمام پارک ها و خیابان ها را پر کنیم از گل های سفید و برای گربه ها ، پرنده ها و سگ های کنار خیابان ، لانه بسازیم و ظرف هایشان را پر از غذا و دانه کنیم .
به مادربزرگ ها و پدربزرگ های چشم به راه و آدم های تنها ، سری بزنیم و جانانه در آغوششان بگیریم .
باهم کتابهای خوب بخوانیم و از هر دری حرف بزنیم ،
باهم بخندیم ، باهم شاد باشیم و شانه به شانه ی هم ، ته مانده ی مشکلاتِ زمین را حل کنیم .
ابرِ سیاهِ سیاست که نباشد ؛ کینه نیست ، خشم نیست ، دروغ نیست ، ترس نیست ... خدا هست ، عشق هست ، عدالت هست ، امید هست ... و انسان های سالم و با نشاطی که دلیلی برای حسرت و تحمیل و جنگیدن ندارند و در کمالِ آرامش و عشق و با خیالی آسوده ، زندگیِ شان را می کنند .
تمام کودکان ، شاد و خندان و بدونِ ترس ، در کوچه ها مشغولِ بازی اند ، هیچ پدری بیکار و هیچ کودکی ناگزیر به کار نیست ... هیچ مادری شبانه اشک نمی ریزد ، هیچ دختری از درد نمی نویسد ، هیچ پسری درد را نمی کِشد و هیچ آدمی افسرده ، خشمگین ، ناامید و غمگین نیست !
باید با هم دست به کار شویم ، دیوارِ بلندِ سیاست را خراب کنیم و به جایش درخت های سیب بکاریم . هر روز صبح ، سیب بچینیم و به هم تعارف کنیم و هر شب با عطرِ درختانِ سیب بخوابیم .
مشکلِ ما تاریخ و جغرافیا نیست ! مشکلِ ما دیوارهاست ...
دیوارهایی که جلویِ تابشِ روشناییِ شفابخشِ خورشید را گرفته اند ،
دیوارهایی که روی تمامِ پنجره های شهر ، سایه انداخته اند ...
نرگس صرافیان طوفان 🌹
۵.۵k
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.