DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 10
- تو دخترا رو سر راهت برسون خونه.
+ خواست هست ماشین من خرابه منو دخترا باید امشب رو پیش تو بمونیم الان هم دیر وقته کسی نمیاد ماشین ها رو درست کنه.
لبخند مرموزی زدم و به میا و سانهی نگاه کردم که داشتن از خوشحالی میمردن، و یه نگاه هم به مارنی که انگار نقشم رو فهمیده بود و با چوب میخواست منو بزنه.
حدود نیم ساعت توی حیاط من فرار میکردم و مارنی دنبالم می امد تا آخر جفتمون خسته شدیم
وارد عمارت شدیم و به میا گفتم حالا به قولت عمل کن.
اونم تلفن رو برداشت و هرچی که گفتم رو برام سفارش داد.
******
سانهی :
÷ وای بلند شید داره دیرمون میشه.....
بخاطر رکیتا که تا ۳ شب مجبورمون کردن بود فیلم ببینیم همه خوابمون برده بود.
+ جیغ یک ساعت از وقتی که قرار بود بریم گذشته.
با جیغ کشیدن رکیتا همه از جاشون بلند شدن و آماده شدیم و لباس تمرین و وسایلامون رو جمع کردیم که برای تمرین بریم همون جایی که پی دی نیم گفته ، البته مارنی از دیشب گفت یه خبر خوب برامون داره اما تا فردا بهمون نمیگه.
همه آماده شدن و سوار ماشین رکیتا شدیم چون ماشین مارنی هنوز پنچر بود...
+سفت بشینید
و با تمام قدرت پاشو گذاشت رو گاز
بعد از نیم ساعت رسیدیم حدودا ساعتای ده و نیم بود...مارنی از همه زودتر و با عجله پیاده شد و به طرف در دویید
+ چرا اینجوری کرد؟
÷ به عنوان لیدر حتما مسئولیتی داشته و عجله داره
مارنی:
با عجله از ماشین پیاده شدم و به طرف در ورودی دوییدم
وقتی وارد شدم به طرف مسئول اونجا رفتم
_ سلام ببخشید ما برای دوره کارآموزیمون اومدیم
مسئول اونجا: چرا انقدر دیر؟
_ ببخشید دیر شد خونمون یکم دوره و تا رفتم دنبال بقیه گروه دیر شد معذرت میخوام
مسئول: مشکلی نیست چون هنوز کلاستون شروع نشده...اممم بقیه گروهتون کجاست؟
همون موقع صدای در اومد و بچه ها وارد ساختمون شدن
_ اومدن
مسئول: اوکی کلاستون راهرو شماره شش در سوم هست
_ممنونم
راه افتادم و رو به بچه ها با دستم اشاره کردم که دنبالم بیان و اونا هم با قدم هایی بلند اومدن
سانهی با استرسی که تو صداش موج میزد گفت: وایی خیلی دیرمون شده
_ نه دیر نشده چون هنوز کلاس شروع نشده
÷ واقعا؟ یعنی اگه ما ساعت نه اومده بودیم باید تاحالا صبر میکردیم
+ من که حوصله منتظر موندن و صبر رو ندارم
_ اتفاقا اونا هم میخوان صبر و حوصلمون رو بسنجن
+ پس من رد میشم
× یکم صبر داشتن چیز خوبیه
+ اوهوم اما من ندارم
_ انقد تلقین نکن
نظر فراموش نشه
part 10
- تو دخترا رو سر راهت برسون خونه.
+ خواست هست ماشین من خرابه منو دخترا باید امشب رو پیش تو بمونیم الان هم دیر وقته کسی نمیاد ماشین ها رو درست کنه.
لبخند مرموزی زدم و به میا و سانهی نگاه کردم که داشتن از خوشحالی میمردن، و یه نگاه هم به مارنی که انگار نقشم رو فهمیده بود و با چوب میخواست منو بزنه.
حدود نیم ساعت توی حیاط من فرار میکردم و مارنی دنبالم می امد تا آخر جفتمون خسته شدیم
وارد عمارت شدیم و به میا گفتم حالا به قولت عمل کن.
اونم تلفن رو برداشت و هرچی که گفتم رو برام سفارش داد.
******
سانهی :
÷ وای بلند شید داره دیرمون میشه.....
بخاطر رکیتا که تا ۳ شب مجبورمون کردن بود فیلم ببینیم همه خوابمون برده بود.
+ جیغ یک ساعت از وقتی که قرار بود بریم گذشته.
با جیغ کشیدن رکیتا همه از جاشون بلند شدن و آماده شدیم و لباس تمرین و وسایلامون رو جمع کردیم که برای تمرین بریم همون جایی که پی دی نیم گفته ، البته مارنی از دیشب گفت یه خبر خوب برامون داره اما تا فردا بهمون نمیگه.
همه آماده شدن و سوار ماشین رکیتا شدیم چون ماشین مارنی هنوز پنچر بود...
+سفت بشینید
و با تمام قدرت پاشو گذاشت رو گاز
بعد از نیم ساعت رسیدیم حدودا ساعتای ده و نیم بود...مارنی از همه زودتر و با عجله پیاده شد و به طرف در دویید
+ چرا اینجوری کرد؟
÷ به عنوان لیدر حتما مسئولیتی داشته و عجله داره
مارنی:
با عجله از ماشین پیاده شدم و به طرف در ورودی دوییدم
وقتی وارد شدم به طرف مسئول اونجا رفتم
_ سلام ببخشید ما برای دوره کارآموزیمون اومدیم
مسئول اونجا: چرا انقدر دیر؟
_ ببخشید دیر شد خونمون یکم دوره و تا رفتم دنبال بقیه گروه دیر شد معذرت میخوام
مسئول: مشکلی نیست چون هنوز کلاستون شروع نشده...اممم بقیه گروهتون کجاست؟
همون موقع صدای در اومد و بچه ها وارد ساختمون شدن
_ اومدن
مسئول: اوکی کلاستون راهرو شماره شش در سوم هست
_ممنونم
راه افتادم و رو به بچه ها با دستم اشاره کردم که دنبالم بیان و اونا هم با قدم هایی بلند اومدن
سانهی با استرسی که تو صداش موج میزد گفت: وایی خیلی دیرمون شده
_ نه دیر نشده چون هنوز کلاس شروع نشده
÷ واقعا؟ یعنی اگه ما ساعت نه اومده بودیم باید تاحالا صبر میکردیم
+ من که حوصله منتظر موندن و صبر رو ندارم
_ اتفاقا اونا هم میخوان صبر و حوصلمون رو بسنجن
+ پس من رد میشم
× یکم صبر داشتن چیز خوبیه
+ اوهوم اما من ندارم
_ انقد تلقین نکن
نظر فراموش نشه
۱۰.۶k
۱۸ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.