سرنوشت من
سرنوشت من
ویو یونگی
خوابم نمیبره..اون دختره ات خیلی خوشگله..نمیدونم چرا..انگار..انگار...انگار که عاشق شدم...نه این امکان ندارع یونگی به خودت بیا...ولی من عاشق شدممممم...باورم نمیشه...
توی همین فکر ها بودم که چشم هام گرم شد و خوابم برد
پایان ویو یونگی
ویو ات
واییییی امروز خیلی خوش گذشت....ولی اون دوست داداش یونگی خیلی باحاله (بل بل پس چی😁) امروز توی ترن هوایی از قصد دستم رو گذاشتم رو دستش..ولی چقدر نرمم بودددددد..
ولی خدایی چرا قرمز شده بود ؟؟ نکنه حالش بد شده بود؟؟...حالا ولش مهم اینکه الان حالش خوبه....هااااا🥱(خمیازه)
چقدر خوابم میاد...
......
صبح
باز دوباره با صدای داد و بیداد از خواب بیدار شدم...باز دوباره چیشده آخههه😩
رفتم پایین..این سری جین و یونگی داشتن دعوا میکردن..وایستا ببینم این مگه از همشون خواب آلو تر نبود پس چرا الان بیداره ؟؟
یونگی : جین اگه بگی سقطط میکنممم
جین : پس خودت برو اعتراف کن (در حال فرار کردن)اگه نری من میرم میگم (خنده شیشه پاک کنی)
یونگی : جیننن همین چاقو رو میبینی میکنم تو....
ات : یا یا یا اینجا چ خبره آخههه؟؟ اینجا خونه نیست که دیوونه خونس..روانی شدم دو روز فقط اینجام..بابا به ساعت یه نگاه کنین آخهههه ساعت تازه ۸ صبحههههه (خواب آلو کیوت حرصیی)
پایان ویو ات
ویو یونگی
از شدت کیوت بودنش خندم گرفت...با اون مو های پف کردش...وایی خودااااا قیافشوووو
پایان ویو یونگی
یونگی : تو برو بگیر بخواب
ات : مگه آدم توی این خونه میتونه دو دقیقه بخوابه آخهههه (غر زدن) من داداشمووو میخواممممممم
اصلا من میرم بخوابم ولی اگه صداتون بیاد آقای یونگی خان همون چاقو رو میبینی تو دستت..آره دقیقا همون (حرصی تهدید)
ویو ات
رفتم بالا خیلی راحت گرفتم خوابیدم....چشمام و بستم ولی بعدش با صدای داداش که غر میزد از خواب بیدار شدم..
جیمین : اتتتت بلند شوو دیگه خرس قطبیییییی چقدر میخوابی بابا ساعت ۱۲ ظهرههههههههه
ات : خوو به عنم بزار بکپمممم
جیمین : ات تو انقدر بی ادب نبودی از کی یاد گرفتی ؟؟ هاا؟؟
ات : از عمم حالا بزار بگیرم بخوابممممم
جیمین : اگه میخوای بخوابی که هیچی..ولی میخواستم ببرمت کمپانی حیف شد
تا داداش اینو گفت سریع از جام بلند شدم..سریع رفتم کار های لازم رو انجام دادم یه حمام ۵ مینی رفتن موهام رو خشک کردم و سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین
ات : خب داداش من آمدم بریم
جیمین : واقعاً؟؟ چ زوددد
یونگی : انگار تو به داداشت نرفتی
ات : نه من زود آماده میشم اون ۱ ساعت طول میکشه
(همه خندیدن)
نامی : اوکیه پس بریم
هوپی : بزن بریم به سرعت برق و باد
کوک : برن بریم از اینجاااااا
ات : خوو حالا بریم دیگه
ادامه دارد....
ویو یونگی
خوابم نمیبره..اون دختره ات خیلی خوشگله..نمیدونم چرا..انگار..انگار...انگار که عاشق شدم...نه این امکان ندارع یونگی به خودت بیا...ولی من عاشق شدممممم...باورم نمیشه...
توی همین فکر ها بودم که چشم هام گرم شد و خوابم برد
پایان ویو یونگی
ویو ات
واییییی امروز خیلی خوش گذشت....ولی اون دوست داداش یونگی خیلی باحاله (بل بل پس چی😁) امروز توی ترن هوایی از قصد دستم رو گذاشتم رو دستش..ولی چقدر نرمم بودددددد..
ولی خدایی چرا قرمز شده بود ؟؟ نکنه حالش بد شده بود؟؟...حالا ولش مهم اینکه الان حالش خوبه....هااااا🥱(خمیازه)
چقدر خوابم میاد...
......
صبح
باز دوباره با صدای داد و بیداد از خواب بیدار شدم...باز دوباره چیشده آخههه😩
رفتم پایین..این سری جین و یونگی داشتن دعوا میکردن..وایستا ببینم این مگه از همشون خواب آلو تر نبود پس چرا الان بیداره ؟؟
یونگی : جین اگه بگی سقطط میکنممم
جین : پس خودت برو اعتراف کن (در حال فرار کردن)اگه نری من میرم میگم (خنده شیشه پاک کنی)
یونگی : جیننن همین چاقو رو میبینی میکنم تو....
ات : یا یا یا اینجا چ خبره آخههه؟؟ اینجا خونه نیست که دیوونه خونس..روانی شدم دو روز فقط اینجام..بابا به ساعت یه نگاه کنین آخهههه ساعت تازه ۸ صبحههههه (خواب آلو کیوت حرصیی)
پایان ویو ات
ویو یونگی
از شدت کیوت بودنش خندم گرفت...با اون مو های پف کردش...وایی خودااااا قیافشوووو
پایان ویو یونگی
یونگی : تو برو بگیر بخواب
ات : مگه آدم توی این خونه میتونه دو دقیقه بخوابه آخهههه (غر زدن) من داداشمووو میخواممممممم
اصلا من میرم بخوابم ولی اگه صداتون بیاد آقای یونگی خان همون چاقو رو میبینی تو دستت..آره دقیقا همون (حرصی تهدید)
ویو ات
رفتم بالا خیلی راحت گرفتم خوابیدم....چشمام و بستم ولی بعدش با صدای داداش که غر میزد از خواب بیدار شدم..
جیمین : اتتتت بلند شوو دیگه خرس قطبیییییی چقدر میخوابی بابا ساعت ۱۲ ظهرههههههههه
ات : خوو به عنم بزار بکپمممم
جیمین : ات تو انقدر بی ادب نبودی از کی یاد گرفتی ؟؟ هاا؟؟
ات : از عمم حالا بزار بگیرم بخوابممممم
جیمین : اگه میخوای بخوابی که هیچی..ولی میخواستم ببرمت کمپانی حیف شد
تا داداش اینو گفت سریع از جام بلند شدم..سریع رفتم کار های لازم رو انجام دادم یه حمام ۵ مینی رفتن موهام رو خشک کردم و سریع لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین
ات : خب داداش من آمدم بریم
جیمین : واقعاً؟؟ چ زوددد
یونگی : انگار تو به داداشت نرفتی
ات : نه من زود آماده میشم اون ۱ ساعت طول میکشه
(همه خندیدن)
نامی : اوکیه پس بریم
هوپی : بزن بریم به سرعت برق و باد
کوک : برن بریم از اینجاااااا
ات : خوو حالا بریم دیگه
ادامه دارد....
۳.۷k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.