سرنوشت من
سرنوشت من
ویو یونگی
از وقتی که با ات شوخی کردم رفته توی اتاقش و الان یه ساعت میگذره.....عجب دختر لجبازیع..حتی صبحانشم نخورده...انگاری واقعا کینه شتری داره...الان جیمین رفت صداش كنه...
پایان ویو یونگی
(جیمین پشت در اتاق) : ات جونممممم
آبجی خوشگلممممم بیا بیرون دیگه از دیشب تا حالا هیچی نخوردی....بیا دیگه ات اذیتم نکن میشینم گریه میکنم هاااا...
(اومد تو سالن)
جیمین : نه انگار این نمیخواد از تو اتاق بیاد بیرون
ته : یونگی فکر کنم باید بری ازش معذرت خواهی کنی
یونگی : عمرا من از یه بچه ی لوس معذرت خواهی نمیکنم
هوپی : یونگی به قول خودت اون هنوز بچس
کوک : درسته اونم مثل من نتونسته بچگی کنه فکر کن از 14 سالگی رفته کار کرده بدون مادر یا پدر یا برادری
نامجون : یونگی کوک داره راست میگه باید بری از دلش در بیاری معلوم نیست الان چقدر گرسنس
جیمین : شوگا لطفاً
یونگی : باش بابا
(یونگی میره جلوی در اتاق ات نکته در اتاق ات قفله)
یونگی : هیی ات...من..من معذرت میخوام بابت اون شوخی که باهات کردم...حالا هم بچه بازی رو بزار کنار و بیا غذات رو بخور تا از گرسنگی نمردی
ویو جیمین
هیچ صدایی نیومد بخاطر همین خیلی نگرانش شدم...
جیمین : من میرم دنبال کلید یدک بگردم (نگران)
یونگی : ای بابا عجب غلطی کردم هاا
رفتم کلید پیدا کردم و برگشتم از استرس دست هام داشت میلرزید...در اتاق رو باز کردم ولی با چیزی که دیدم مونده بودم چیکار کنم
پیام بازرگانی
دوغشو بدم آبوشو بدم لیموشو بدم
نه گناه دارین بزار بگم بقیشو
دوغ آبعلی بسیار خوشمزه و خوش طعم
الان فقط قیافه هاتون 🤣🤣🤣
پایان پیام بازرگانی
یونگی : واقعاً؟؟!
کوک : جدی میفرمایید ؟؟!
جیمین : یااااااا اتتت واقعا که مردم و زنده شدم بعد تو اینجا گرفتی خوابیدی ؟؟
ات : هاااا؟؟ (تو عالم خواب با چشم های بسته) پنج دقیقه دیگه میام فقط پنج دقیقه
جیمین : ات واقعا خیلی گاوی...بیشعوررررررررر میگم پاشو الان میمیری از گشنگییییییی
ات : چته؟؟ نمیمیرم نگران نباش ....
ولی واقعا گرسنمه
نامحون : زبانم قاصره
جین : ماشاالله تو که یونگی رو از رو بردی
ات : خیلی ممنون از تعریفتون
یونگی : نه بابا خوشم اومد پروعم که هستی
ات : بله هستم
......
ادامه دارد.....
اگه بخوام ادامشو بنویسم تا فردا طول میکشه 😂😂😅😅
ویو یونگی
از وقتی که با ات شوخی کردم رفته توی اتاقش و الان یه ساعت میگذره.....عجب دختر لجبازیع..حتی صبحانشم نخورده...انگاری واقعا کینه شتری داره...الان جیمین رفت صداش كنه...
پایان ویو یونگی
(جیمین پشت در اتاق) : ات جونممممم
آبجی خوشگلممممم بیا بیرون دیگه از دیشب تا حالا هیچی نخوردی....بیا دیگه ات اذیتم نکن میشینم گریه میکنم هاااا...
(اومد تو سالن)
جیمین : نه انگار این نمیخواد از تو اتاق بیاد بیرون
ته : یونگی فکر کنم باید بری ازش معذرت خواهی کنی
یونگی : عمرا من از یه بچه ی لوس معذرت خواهی نمیکنم
هوپی : یونگی به قول خودت اون هنوز بچس
کوک : درسته اونم مثل من نتونسته بچگی کنه فکر کن از 14 سالگی رفته کار کرده بدون مادر یا پدر یا برادری
نامجون : یونگی کوک داره راست میگه باید بری از دلش در بیاری معلوم نیست الان چقدر گرسنس
جیمین : شوگا لطفاً
یونگی : باش بابا
(یونگی میره جلوی در اتاق ات نکته در اتاق ات قفله)
یونگی : هیی ات...من..من معذرت میخوام بابت اون شوخی که باهات کردم...حالا هم بچه بازی رو بزار کنار و بیا غذات رو بخور تا از گرسنگی نمردی
ویو جیمین
هیچ صدایی نیومد بخاطر همین خیلی نگرانش شدم...
جیمین : من میرم دنبال کلید یدک بگردم (نگران)
یونگی : ای بابا عجب غلطی کردم هاا
رفتم کلید پیدا کردم و برگشتم از استرس دست هام داشت میلرزید...در اتاق رو باز کردم ولی با چیزی که دیدم مونده بودم چیکار کنم
پیام بازرگانی
دوغشو بدم آبوشو بدم لیموشو بدم
نه گناه دارین بزار بگم بقیشو
دوغ آبعلی بسیار خوشمزه و خوش طعم
الان فقط قیافه هاتون 🤣🤣🤣
پایان پیام بازرگانی
یونگی : واقعاً؟؟!
کوک : جدی میفرمایید ؟؟!
جیمین : یااااااا اتتت واقعا که مردم و زنده شدم بعد تو اینجا گرفتی خوابیدی ؟؟
ات : هاااا؟؟ (تو عالم خواب با چشم های بسته) پنج دقیقه دیگه میام فقط پنج دقیقه
جیمین : ات واقعا خیلی گاوی...بیشعوررررررررر میگم پاشو الان میمیری از گشنگییییییی
ات : چته؟؟ نمیمیرم نگران نباش ....
ولی واقعا گرسنمه
نامحون : زبانم قاصره
جین : ماشاالله تو که یونگی رو از رو بردی
ات : خیلی ممنون از تعریفتون
یونگی : نه بابا خوشم اومد پروعم که هستی
ات : بله هستم
......
ادامه دارد.....
اگه بخوام ادامشو بنویسم تا فردا طول میکشه 😂😂😅😅
۴.۴k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.