سرنوشت من
سرنوشت من
(بعد از خوردن غذا)
ات : داداشی جونمممممم
جیمین : .....
ات : داداش گلممممممم
جیمین : (پشتش رو کرد)
ات : داداشی باهام گهرییی ؟؟
جیمین : آره قهرمم دختره ی خنگ نمیگی یه داداشی دارم نگرانم میشه ؟؟ رفتی توی اتاق درم قفل کردی
ات : والا همون داداش 5 سال حتی اسمم از یادش برده بود با خودم گفتم دو ساعت که چیزی نیس براش
جیمین : توی اون 5 سال شب و روز همش به فکر تو بودم من فقط بخاطر تو بود که اومدم دیبو کردم،تا بتونم یه زندگی راحت رو برات بسازم .
ات : تا الان که توی زندگیم فقط زجر و عذاب بوده ببینیم بعدش چی میشه
جیمین : ....
هوپی : بچه ها نظرتون چیه بریم شهر بازی ؟؟
کوک : آره عالیه من که آمدم برن بریم
نامجون: جیمین و ات شما ها هم پاشین آماده شین
ات : اوکی من رفتم آماده شمممممم (ذوق)
جیمین : (لبخند)
..........
ات : من اومدمممم (یه کراپ ساده ی کرمی روشن با یه کارگو نسکافه ای و یه کلاه لبه دار نسکافه ای بدون هیچ میکاپی)
جیمین : واییی ات خیلی کیوت شدییییییی (رو به کوک) آبجی خوشگله خودمه هااااا
کوک : خوو حالاااا...ولی خیلی زیبا شدین بانو (خنده)
ویو یونگی
ا..اون خیلی خوشگلهههههههه
اولین دختری که هیچ میکاپی نکرده
چقدر ناز شدههه
اون جونگ کوک لاشی چرا بهش گف بانووووو؟؟ به چ حقیییییی؟
یونگی : من نمیام خوابم میاد
جین : باز این شروع کرد
کوک : حالا یه بارم زد حال نزن
یونگی : تو خفه..کسی با تو نبود
ات : هویییییی چ خبرته..پیاده شو باهم سوار شیم (ادای یونگی رو در میاره) نه بابا ترسیدم
یونگی : چون دختری بهت هیچی نمیگم وگرنه....
ات : وگرنه چی ؟؟ یه دونه میزدی لای پام (خنده🤣🤣)
نامجون : حالا ولش بچه ها بلند شین بریم یونگی تو هم پاشو سریع
یونگی : اهه باش بابا اوفف
.........
شهر بازی
ات : داداشیییی تلوو خودااا بلیم اون ترن هواییه (مظلوم کیوت)
جیمین : باش بلیم اون ترن هواییههه (خنده)
ات : داداش تو چرا نمیای ؟؟
جیمین : من...اعع..اعععععع..چیزه بیا با کوک برو
کوک : اوکی من میرم
یونگی : پس منم میام
جین : اووووو آفتاب از کدوم طرف درومده آقای مینننن
یونگی : هیچی دلم میخواد مشکلهه؟؟
جین : نه بابا همینجوری گفتم (چشمک)
(ترن هوایی شروع کرد به حرکت کردن ات وسط نشست کوک سمت چپ و یونگی هم سمت راست)
ات : یوهووووووو
کوک : خیلی خوبههههه
(ات حواسش نیست و بجای دستگیره خودش دست یونگی رو گرفته و یونگی هم سرخ شده)
پیاده شدن
ته : هیونگ چرا سرخ شدی ؟؟
نامجون : اعععع یونگی چیزی شده ؟؟
ات : یونگی حالت خوبه ؟؟
یونگی : آره بابا خوبم
کوک : پس چرا سرخ شدی هیونگ؟؟
جین : به خاطر دلایلی (جین فهمیده) چشمک
یونگی : 😳😳
.......
برگشتن خونه
(نکته تو راه یه چیزی خریدن و خوردن)
ات : خب بریم بخوابیم ؟؟
جیمین : اوکیه منم خوابم میاد بریم
شب بخیر
همه : شب بخیر
ادامه دارد ...
(بعد از خوردن غذا)
ات : داداشی جونمممممم
جیمین : .....
ات : داداش گلممممممم
جیمین : (پشتش رو کرد)
ات : داداشی باهام گهرییی ؟؟
جیمین : آره قهرمم دختره ی خنگ نمیگی یه داداشی دارم نگرانم میشه ؟؟ رفتی توی اتاق درم قفل کردی
ات : والا همون داداش 5 سال حتی اسمم از یادش برده بود با خودم گفتم دو ساعت که چیزی نیس براش
جیمین : توی اون 5 سال شب و روز همش به فکر تو بودم من فقط بخاطر تو بود که اومدم دیبو کردم،تا بتونم یه زندگی راحت رو برات بسازم .
ات : تا الان که توی زندگیم فقط زجر و عذاب بوده ببینیم بعدش چی میشه
جیمین : ....
هوپی : بچه ها نظرتون چیه بریم شهر بازی ؟؟
کوک : آره عالیه من که آمدم برن بریم
نامجون: جیمین و ات شما ها هم پاشین آماده شین
ات : اوکی من رفتم آماده شمممممم (ذوق)
جیمین : (لبخند)
..........
ات : من اومدمممم (یه کراپ ساده ی کرمی روشن با یه کارگو نسکافه ای و یه کلاه لبه دار نسکافه ای بدون هیچ میکاپی)
جیمین : واییی ات خیلی کیوت شدییییییی (رو به کوک) آبجی خوشگله خودمه هااااا
کوک : خوو حالاااا...ولی خیلی زیبا شدین بانو (خنده)
ویو یونگی
ا..اون خیلی خوشگلهههههههه
اولین دختری که هیچ میکاپی نکرده
چقدر ناز شدههه
اون جونگ کوک لاشی چرا بهش گف بانووووو؟؟ به چ حقیییییی؟
یونگی : من نمیام خوابم میاد
جین : باز این شروع کرد
کوک : حالا یه بارم زد حال نزن
یونگی : تو خفه..کسی با تو نبود
ات : هویییییی چ خبرته..پیاده شو باهم سوار شیم (ادای یونگی رو در میاره) نه بابا ترسیدم
یونگی : چون دختری بهت هیچی نمیگم وگرنه....
ات : وگرنه چی ؟؟ یه دونه میزدی لای پام (خنده🤣🤣)
نامجون : حالا ولش بچه ها بلند شین بریم یونگی تو هم پاشو سریع
یونگی : اهه باش بابا اوفف
.........
شهر بازی
ات : داداشیییی تلوو خودااا بلیم اون ترن هواییه (مظلوم کیوت)
جیمین : باش بلیم اون ترن هواییههه (خنده)
ات : داداش تو چرا نمیای ؟؟
جیمین : من...اعع..اعععععع..چیزه بیا با کوک برو
کوک : اوکی من میرم
یونگی : پس منم میام
جین : اووووو آفتاب از کدوم طرف درومده آقای مینننن
یونگی : هیچی دلم میخواد مشکلهه؟؟
جین : نه بابا همینجوری گفتم (چشمک)
(ترن هوایی شروع کرد به حرکت کردن ات وسط نشست کوک سمت چپ و یونگی هم سمت راست)
ات : یوهووووووو
کوک : خیلی خوبههههه
(ات حواسش نیست و بجای دستگیره خودش دست یونگی رو گرفته و یونگی هم سرخ شده)
پیاده شدن
ته : هیونگ چرا سرخ شدی ؟؟
نامجون : اعععع یونگی چیزی شده ؟؟
ات : یونگی حالت خوبه ؟؟
یونگی : آره بابا خوبم
کوک : پس چرا سرخ شدی هیونگ؟؟
جین : به خاطر دلایلی (جین فهمیده) چشمک
یونگی : 😳😳
.......
برگشتن خونه
(نکته تو راه یه چیزی خریدن و خوردن)
ات : خب بریم بخوابیم ؟؟
جیمین : اوکیه منم خوابم میاد بریم
شب بخیر
همه : شب بخیر
ادامه دارد ...
۷.۸k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.