نه خیر درد تو با چایی نبات حل بشو نیست دختر
نه خیر درد تو با چایی نبات حل بشو نیست دختر
وگرنه میرفتم یه چایی نبات حسابی برات میاوردم که
بخوری بلکه دردت بیفته خانم جون من که دل درد
ندارم دل درد نداری مادر ولی درد دل که داری
وقتی میشینی رو این تختو نیم ساعت به حوض
خیره میشی یعنی درد دل داری درد دلم با چایی نبات
حل بشو نیست خندیدمو به چشمای مهربون سبز رنگش
که زیرش پر از چروک شده بود زل زدم گفت:
اونجوری نگام نکن ما هم جوون بودیم خیلی هم از شما
بهتر این چیزا حالیمون میشه جوون که بودم از
خیاط خونه که میومدم یه روز چشمم خورد بهش
زل زده بود بهم پلکم نمیزد قبلا تعریفشو از دخترای
خیاط خونه شنیده بودم یکی از قدبلندش میگفت
یکی از جوونمردیش میگفت که چطور وقتی
چندنفر مزاحم یه دختر تنها تو کوچه شده بودن
رفته بود جلو دعوا راه انداخته بود جونم برات
بگه به خودم اومدم دیدم شبا خوابم نمیبره مامان خدا
بیامرزم میپرسید مگه جونور تو جونته که انقدر
ول میخوری منم گفتم دلم درد میکنه چشمت روز
بد نبینه دختر هرشب که خوابم نمیبرد مامان خدابیامرزم
یه چایی نبات میداد به خوردم چه میدونست
واقعا یه چیزی رفته تو جونمو در نمیاد آره
مادرجون درددل چایی نبات حالیش نمیشه دوا دارو
هم افاقه نمیکنه وقتی که داشت به سختی از
جاش پا میشد گفتم خانم جون خب چی شد بعدش
گفت بابا بزرگ خدابیامرزت خیلی دوستم داشت
من برم قورمه سبزیو بار بزارم
که بچه ها شب میخوان بیان اینجا توهم پاشو مادر با
غم غصه با خیره شدن به در و دیوار کار درست نمیشه
این قیافه که تو گرفتی خواجه حافظ شیرازی هم
میدونه حالا اگه اون خودشو میزنه به اون راه یا نمیخواد
که بفهمه که دیگه دست پا زدن الکی نداره
خواستنی با کوچکترین چیز میفهمه نخواستنی هم
خودتو بکشی نمیخواد که بفهمه مادرجون رفت
تو آشپزخونه تو دلم گفتم خوش به حالت مادرجون
که به عشقت رسیدی که درد دلت خوب شد
وقتی رفتم تو اتاق چشمم خورد به عکس اقاجون
خدابیامرز روی دیوار اتاق راستی اقاجون که قدش بلند نبود؟
#عاشقانہ
#حس_خوب
#آموزنده
#انڪَیزشی
#𝒔𝒂𝒏𝒂𝒛_𝒌𝒉𝒂𝒏𝒐𝒎𝒎
وگرنه میرفتم یه چایی نبات حسابی برات میاوردم که
بخوری بلکه دردت بیفته خانم جون من که دل درد
ندارم دل درد نداری مادر ولی درد دل که داری
وقتی میشینی رو این تختو نیم ساعت به حوض
خیره میشی یعنی درد دل داری درد دلم با چایی نبات
حل بشو نیست خندیدمو به چشمای مهربون سبز رنگش
که زیرش پر از چروک شده بود زل زدم گفت:
اونجوری نگام نکن ما هم جوون بودیم خیلی هم از شما
بهتر این چیزا حالیمون میشه جوون که بودم از
خیاط خونه که میومدم یه روز چشمم خورد بهش
زل زده بود بهم پلکم نمیزد قبلا تعریفشو از دخترای
خیاط خونه شنیده بودم یکی از قدبلندش میگفت
یکی از جوونمردیش میگفت که چطور وقتی
چندنفر مزاحم یه دختر تنها تو کوچه شده بودن
رفته بود جلو دعوا راه انداخته بود جونم برات
بگه به خودم اومدم دیدم شبا خوابم نمیبره مامان خدا
بیامرزم میپرسید مگه جونور تو جونته که انقدر
ول میخوری منم گفتم دلم درد میکنه چشمت روز
بد نبینه دختر هرشب که خوابم نمیبرد مامان خدابیامرزم
یه چایی نبات میداد به خوردم چه میدونست
واقعا یه چیزی رفته تو جونمو در نمیاد آره
مادرجون درددل چایی نبات حالیش نمیشه دوا دارو
هم افاقه نمیکنه وقتی که داشت به سختی از
جاش پا میشد گفتم خانم جون خب چی شد بعدش
گفت بابا بزرگ خدابیامرزت خیلی دوستم داشت
من برم قورمه سبزیو بار بزارم
که بچه ها شب میخوان بیان اینجا توهم پاشو مادر با
غم غصه با خیره شدن به در و دیوار کار درست نمیشه
این قیافه که تو گرفتی خواجه حافظ شیرازی هم
میدونه حالا اگه اون خودشو میزنه به اون راه یا نمیخواد
که بفهمه که دیگه دست پا زدن الکی نداره
خواستنی با کوچکترین چیز میفهمه نخواستنی هم
خودتو بکشی نمیخواد که بفهمه مادرجون رفت
تو آشپزخونه تو دلم گفتم خوش به حالت مادرجون
که به عشقت رسیدی که درد دلت خوب شد
وقتی رفتم تو اتاق چشمم خورد به عکس اقاجون
خدابیامرز روی دیوار اتاق راستی اقاجون که قدش بلند نبود؟
#عاشقانہ
#حس_خوب
#آموزنده
#انڪَیزشی
#𝒔𝒂𝒏𝒂𝒛_𝒌𝒉𝒂𝒏𝒐𝒎𝒎
۱۶.۴k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲