invisiblelove

#invisiblelove
Part_5

جونگکوک:الان صدام کردی جونگکوک؟

هائون:شنیدی که گفتم چی

جونگکوک:الان به چه حقی صدام کردی جونگکوک؟

هائون:ادم هرکاری می‌کنه بهش گیر میدی؟

یوری:تولد داره شروع میشه ها ، بیاید دیگههه

دستمو از دست جونگکوک ازاد کردم و دنبال یوری راه افتادم
تولد شروع شد و خیلی خوش گذشت. کادو هارو باز کرده بود و خیلی راضی بود
تازه میخواستیم شام بخوریم ولی هنوز اماده نشده بود
همه رفتن داخل حیاط ، حیاط خیلی بزرگ بود
یه میز وسط حیاط بود و داشتن بعضی از غذا ها که اماده شده بودن رو میزاشتن روی میز
منو و بچه ها یعنی[یوری،یونا،تهیونگ،جونگکوک و جیمین] گوشه حیاط حرف می‌زدیم
من با همشون دوست بودم و تاحالا دیده بودمشون ، ولی تاحالا جونگکوک رو ندیده بودم

یوری:تولد عالی بود

یونا:ممنون که اومدید ، بدون شما تولدم اینقدر خوب نبود

هائون:به لطف تو اینقدر خوش گذشت

تهیونگ:خیلی خوشحالم دوباره میبینمتون،بعد اون مسافرت دیگه همو ندیدیم

یوری:هائون و من که خیلی همو میبینیم

تهیونگ:من گفتم شما؟

جونگکوک:اهمممم

یوری:چرا اینجوری شده(اروم)

هائون: نمیدونم (اروم)

علامت مادر یونا.. م•ی)
علامت مادر جونگکوک.. م•ک)

م•ی) :بیاید غذا

یونا:بریم بچه ها


ادامه دارد....

(لایک فراموش نشه گلب✭)
دیدگاه ها (۲)

#invisiblelovePart_6رفتیم نشستیمیه میز بزرگ پر از غذا های رن...

#invisiblelovePart_7یوری: باشه،هائون تو....یونا:هائون هم میم...

#invisiblelovePart_4جونگکوک:چشم داری که،هوففففهائون:توهم میب...

#invisiblelovePart_3هائون:منم داشتم بهشون نگاه میکردم،نمیدون...

#invisiblelovePart_13جونگکوک: خوشگل کردیهائون: خوشگل بودم ، ...

#invisiblelovePart_9جونگکوک:بسه هائونهائون:خب نمی‌فهمه من چ....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط