دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمیدانم

دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمیدانم

همه هستی تویی ، فی الجمله این و آن نمیدانم

بجز تو در همه عالم ، دگر دلبر نمی بینم

به جز تو در همه گیتی ، دگر جانان نمیدانم

یکی دل داشتم پُرخون ، شد آن هم از کفم بیرون

کجا افتاده و مجنون ، در این دوران نمیدانم

دلم سرگشته می داند ، سر زُلف پریشانت

چه می خواهد از این مسکین سرگردان ، نمیدانم

اگر مقصود تو جان است ، رُخ بنما و جان بستان

و گر قصد دگر داری ، من این و آن نمیدانم

نمی یابم تو را در دل ، نه در عالم نه در گیتی

کجا جویم تو را آخر ، من حیران نمیدانم
دیدگاه ها (۱)

ای بوی دوست! شب همه شب در بر منییاد مدام حافظه‌ی بستر منیای ...

رازی‌ است در آن چشم سیاهت، بنمایششعری نسروده‌ست نگاهت، بسرای...

رفتی ولی به پرده دل،رد پای توست... آیینه ی شکسته دلان، در صد...

░⃟‌‌‎‎‌قطره قطره اشکهایم میچکد بر دفترمیاد بادا ... ان نگار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط