ای بوی دوست شب همه شب در بر منی

ای بوی دوست! شب همه شب در بر منی
یاد مدام حافظه‌ی بستر منی

ای دوست! ای خیال خوش! ای خواب خوش‌ترین!
تا زنده‌ام٬ تو زنده‌ترین در سر منی

افلاک را به خاک، تو آموختی ز عشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی

آفاق جانم از تو سحر در سحر شده است
ای مشرق من! ای که سحر گستر منی

بی‌نام تو مباد مرا نامه‌یی که تو
شعر مکرّر همه‌ی دفتر منی

اردی‌بهشت خوش شب و شعر و شراب خوش
امّا نه بی تو٬ کز همگان خوش‌تر منی

بی تو بهار و هر چه او٬ نیست باورم
ای سبزه رو! که سبزترین باور منی

خاک از بهار اگر٬ تن خاکیم از تو یافت،
این جان تازه٬ ای که بهارآور منی

می‌نوشمت به شادی ِ آن‌کس که جز تو نیست
ای باده‌ی همیشه که سکر آور منی

هر جرعه‌ای که می‌خورم از تو معطّر است
برگ گلی٬ رها شده در ساغر منی

حسین منزوی
دیدگاه ها (۲)

رازی‌ است در آن چشم سیاهت، بنمایششعری نسروده‌ست نگاهت، بسرای...

بنا كن رسم دلداری، دل و جان دادنش با من بده پیغام خود از دور...

دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمیدانمهمه هستی تویی ، فی الج...

مرگ

حتج خسرو زرین بخش

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط