اون شب یادمه...
اون شب یادمه...
ریز به ریزشو حدود ساعت 10 بود که بابام داشت منفجر می شد بخاطر نخوابیدنم و بیدار موندنم و البته چون فرداش باید می رفتم مدرسه خیلی حساس بود
بگذریم بالاخره رفتم توی تخت و پتو رو کشیدم رو خودم
اصلا خوابم نمی اومد
بیشتر از 1 ساعت توی تختم بودم و خودمو به خواب زده بودم تا بابام بم گیر نده
بالاخره بابام پا شد بره بخوابه و چراغا رو خاموش کرد و رفت منم دیگه لازم نبود کامل زیر پتو باشم و خودمو به خواب بزنم پتو رو کشیدم کنار و چشام رو باز کردم
تو حال و هوای خودم بودم که سرم رو برگردوندم سمت در ورودی خونمون شخصی رو دیدم که حدود 1 متر و 60 قدش بود (به نسبت لوستری که تو خونه آویزون بود و زیر اون دیدمش این قد ر تخمین زدم)تن سیاهی داشت وسط حال ایستاده بودهنوز چند ثانیه هم از دیدنش نگذشته بود که رفت سمت راحتی خونه و طوری رفت پستش که انگار قائم شده
اون موقع فکر می کردم دزد اومده !دقیقا یادمه که نزدیک 1 ساعت توی تختم مونده بودم و تکون نمی تونستم بخورم
تموم تنم عرق کرده بود
نه می تونستم داد بزنم نه گریه کنم نه هیچ کار دیگه کاملا قفل شده بودم بالاخره بعد از 1 ساعت تونستم بلند شم با هزار زور و زحمت رفتم بالا سر بابام و صداش کردم
بیدار شد و بهش گفتم دزد اومده اومن کل چراغای خونه رو روشن کرد و گشت اما هیچی پیدا نکردجالب اینجا بود که بهش گفتم پشت مبل قائم شده اما هیچی پشت مبل نبوداون شب من کنار بابام خوابیدم بعدها اتفاقات دیگه ای پیش اومد که فهمیدم اون شب دزد نبود بلکه...دوستان ریز به ریز این قضیه حقیقت بوداصراری به این که باور کنین ندارم اما خواهش می کنم مسخره نکنیداگه برای شمام اتفاقی افتاده که جالب هست تعریف کنید
#ترسناک#وحشتناک#جن#ارواح#همزاد#تسخیر#شیاطین#پری#دیو
ریز به ریزشو حدود ساعت 10 بود که بابام داشت منفجر می شد بخاطر نخوابیدنم و بیدار موندنم و البته چون فرداش باید می رفتم مدرسه خیلی حساس بود
بگذریم بالاخره رفتم توی تخت و پتو رو کشیدم رو خودم
اصلا خوابم نمی اومد
بیشتر از 1 ساعت توی تختم بودم و خودمو به خواب زده بودم تا بابام بم گیر نده
بالاخره بابام پا شد بره بخوابه و چراغا رو خاموش کرد و رفت منم دیگه لازم نبود کامل زیر پتو باشم و خودمو به خواب بزنم پتو رو کشیدم کنار و چشام رو باز کردم
تو حال و هوای خودم بودم که سرم رو برگردوندم سمت در ورودی خونمون شخصی رو دیدم که حدود 1 متر و 60 قدش بود (به نسبت لوستری که تو خونه آویزون بود و زیر اون دیدمش این قد ر تخمین زدم)تن سیاهی داشت وسط حال ایستاده بودهنوز چند ثانیه هم از دیدنش نگذشته بود که رفت سمت راحتی خونه و طوری رفت پستش که انگار قائم شده
اون موقع فکر می کردم دزد اومده !دقیقا یادمه که نزدیک 1 ساعت توی تختم مونده بودم و تکون نمی تونستم بخورم
تموم تنم عرق کرده بود
نه می تونستم داد بزنم نه گریه کنم نه هیچ کار دیگه کاملا قفل شده بودم بالاخره بعد از 1 ساعت تونستم بلند شم با هزار زور و زحمت رفتم بالا سر بابام و صداش کردم
بیدار شد و بهش گفتم دزد اومده اومن کل چراغای خونه رو روشن کرد و گشت اما هیچی پیدا نکردجالب اینجا بود که بهش گفتم پشت مبل قائم شده اما هیچی پشت مبل نبوداون شب من کنار بابام خوابیدم بعدها اتفاقات دیگه ای پیش اومد که فهمیدم اون شب دزد نبود بلکه...دوستان ریز به ریز این قضیه حقیقت بوداصراری به این که باور کنین ندارم اما خواهش می کنم مسخره نکنیداگه برای شمام اتفاقی افتاده که جالب هست تعریف کنید
#ترسناک#وحشتناک#جن#ارواح#همزاد#تسخیر#شیاطین#پری#دیو
۴.۷k
۳۱ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.