بی نگاهت بی نگاهتمرده بودم بارها

بی نگاهت... بی نگاهت...مرده بودم بارها...
ای که چشمانت گره وا می کنند از کارها

مهر تو جاری شده در سینه ی دریا و رود
دور دستاس تو می چرخند گندمــزارها ..

تکتم
دیدگاه ها (۱)

گرفته‌حالم و با خود بگومگو دارم به گریه‌کردن بی‌اختیار خو دا...

نه کیک و شیر قهوه، نه چای و شراب دادآن شب فقط سفارش یک شیشه ...

عقل اگر می‌خواهد از درهای منطق بگذردباید از خیر تماشای حقایق...

دید مجنون را شبی لیلا به خواب کاسه ای در دست دارد خیس آبگفت ...

رها🍂 من می توانم در چشمانت خیره شوم و بدون به زبان آوردن کلم...

گر نباشد حیا و درک و شعورآدمی طعنه می‌زند به ستورجانِ انسان ...

درد نیز لذت است، نفرین نیز آفرین است، شب نیز خورشیدی است، دو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط