Part3 (همه چیز اتفاقی بود)
بعد از اینکه نشستیم همه شروع به صحبت باهم کردن و منم واقعا حوصله اش رو نداشتم. خواستم برم که هوسوک دستم رو کشید و نذاشت برم و از شانس من منو نشوند کنار خودش.بهتره بگم کنار خودش و جونگ کوک...... خب از همون بچگی مون خانواده هامون باهم رابطه دوستانه نزدیکی داشتن و من و هوسوک و جونگ کوک هم دوستای بچگی هم بودیم ولی حالا هوسوک و جونگ کوک پزشک بودن و منم حرفه موسیقی رو دنبال کرده بودم.
اون دوتا باهم صحبت میکردن و منم تو افکار خودم بودم.
بعد یه ساعت رفتیم تا شام بخوریم و بعد از شام هم خانواده جئون رفتن و من نمیدونستم که پدرم و آقای جئون چه نقشه ای برای من و جونگ کوک کشیدن.....
۱ ساعت بعد:
_هیون جو
هیون جو:بله بابا
_باید یه چیزی بهت بگم و تو هم اصلا حق مخالفت نداری چون قبلا تایید شده و تا دو روز دیگه همه چی انجام میشه.
هیون جو:خب این چه چیزیه که من تا این حد محدودم.....
_خوب گوش کن.شما ها هم گوش بدین.من و جئون برای استحکام این کمپانی و روابط خانوادگی تصمیم داریم که جونگ کوک و هیون جو با هم ازدواج کنن.و نه هیون جو و جونگ کوک حق مخالفت ندارن چون تصمیم گرفته شده و تا دو روز دیگه ازدواج میکنن....
(چشمای هیون جو اشک بار میشه و شوکه)
هیون جو:این...این بحث زندگی منه خودم براش تصمیم میگیرم...
و تند از پله ها بالا رفت و در اتاقو بست .
ادامه دارد.......
اون دوتا باهم صحبت میکردن و منم تو افکار خودم بودم.
بعد یه ساعت رفتیم تا شام بخوریم و بعد از شام هم خانواده جئون رفتن و من نمیدونستم که پدرم و آقای جئون چه نقشه ای برای من و جونگ کوک کشیدن.....
۱ ساعت بعد:
_هیون جو
هیون جو:بله بابا
_باید یه چیزی بهت بگم و تو هم اصلا حق مخالفت نداری چون قبلا تایید شده و تا دو روز دیگه همه چی انجام میشه.
هیون جو:خب این چه چیزیه که من تا این حد محدودم.....
_خوب گوش کن.شما ها هم گوش بدین.من و جئون برای استحکام این کمپانی و روابط خانوادگی تصمیم داریم که جونگ کوک و هیون جو با هم ازدواج کنن.و نه هیون جو و جونگ کوک حق مخالفت ندارن چون تصمیم گرفته شده و تا دو روز دیگه ازدواج میکنن....
(چشمای هیون جو اشک بار میشه و شوکه)
هیون جو:این...این بحث زندگی منه خودم براش تصمیم میگیرم...
و تند از پله ها بالا رفت و در اتاقو بست .
ادامه دارد.......
۲.۹k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.