Part2(همه چیز اتفاقی بود)

هوسوک:میگم ها.....
هیون جو:چیه!؟
هوسوک:الان چندساله که توهم داری موسیقی رو با جدیت دنبال میکنی.
هیون جو:آره خب؛حالا چرا؟!
هوسوک:همینطوری چون خیلی حرفه ای شدی.راستی بابا گفت یه سورپرایز برات داره بزودی....
هیون جو:نگفت چی؟!
هوسوک :نه خب...ولی فک کنم میخواد تو کمپانی مدیر برنامه گروه جدیدت کنه؛چون گفت تا دو ماه آینده یه گروه جدید دبیو میده.
هیون جو:خب چه عالی
هوسوک :آره و خب من و جونگ کوک هم بعد از اتمام آموزش هامون یه کلینیک بازکردیم و باهم کار میکنیم .دیگه قصد موندن توی بیمارستان رو نداریم.از فردا.........راستی تا یادم نرفته بهت بگم.امشب خانواده جئون میان خونه ما مهمونی داریم گفتم یادت باشه.
هیون جو:باشه....همینجاست من پیاده میشم.مرسی
از ماشین پیاده شدم و وارد ساختمون شدم.کلاسش نسبتا خسته کننده بود به هر حال تحمل کردم و برگشتنی با اتوبوس برگشتم.....حدودا ظهر بود که به خونه رسیدم.فقط من و مامانم خونه بودیم.هوسوک که سرش گرم با جونگ کوک بود و طبق گفته ی مادرم بابام هم تا یه ساعت دیگه بهمون ملحق میشه.رفتم بالا و لباسام رو عوض کردم و اومدم سر سفره نهار نشستم.غذامو خوردم و تشکر کردم رفتم بالا.
یه دست لباس از تو کمدم برداشتم با گردنبند و انگشتر.تا واسه مهمونی بپوشم.هر چی باشه هر وقت خانواده جئون میومدن باید رسمی رفتار میکردم چه من و چه بقیه.
(پرش زمانی به شب)
همه چی آماده بود.رفتم تو اتاقم .اون پیراهنو برداشتم و پوشیدم و موهای بلندمو فرق کنار باز کردم و یه کفش سفید هم پوشیدم و رفتم پایین. که صدای زنگ در اومد. در رو باز کردیم که آقای جئون و همسرش و تک پسرش یعنی جونگ کوک بودن. همینطور هوسوک هم باهاشون بود.
سلام کردیم و اومدن و روی کاناپه اتاق نشیمن نشستن.
ادامه دارد.......


خب گایز چطور شده.....
نمیدونم چرا هیچ کامنت و حمایتی نیست...بهم انگیزه بدید!!
دیدگاه ها (۰)

Part3 (همه چیز اتفاقی بود)

Part4 (همه چیز اتفاقی بود)

Part1(همه چیز اتفاقی بود)

فیکشن جدیدم.......!!!!!

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟓عشق مافیاویو بورامبا جیمین رفتم خونش فردا باید میرفتم ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟏عشق مافیاویو بورامجئون بورام هستم ۱۹ سالمه و ۲ ساله با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط