داستان کهن ملل ماهپیشانی سیندرلا
#داستان_کهن_ملل _ماهپیشانی_سیندرلا
.. نامادریِ ماهپیشانی به هوای اینکه دختر خودش هم چنین روی زیبایی پیدا کنداو را به ته چاه میفرستد، ولی آن دیو را ناخرسند کرده پس، ماری در پیشانی و کژدمی در چانهاش میرویدکه هر چه آنها را میبریدند دوباره رشد میکردند.یک روز که در ده عروسی بوده، ملاباجی و دخترش به عروسی رفته و برای تنبیه ماهپیشانی مقدار زیادی نخودولوبیا و لپه به او داده تا آنها را پاک کندو همچنین کاسهای به او میدهند تا آن را پر از اشک چشمهایش کندماهپیشانی به کمک هدایا دیو کارها انجام میدهد. پس از آن رختهایی که از دیو گرفته را بر تنمیکنددرراه بازگشت پسر پادشاه ماهپیشانی را دیده و دلباختهٔ او میشودماهپیشانی لنگ کفش خود را در کوچه هنگام پریدن از جوی آب گم میکندکه به دست پسر پادشاه میافتد نامادری که پی برده گاو همان مادر ماهپیشانی استکه در کارها به او کمک میکندنیرنگی برای کشتن آن پی میریزد، این گونه که خودش را به بیماری زده تا پزشک گوشت گاو برای درمانش تجویز کند و این گونه پدر ماهپیشانی ناچار به کشتن گاو شودولی ماهپیشانی با کمک دیوگاو را بیرون برده و همزاد آن را به خانه میآورد .در آن سو پسر پادشاه از عشق ماهپیشانی بیمار شده و پزشکان به درد او پی میبرنددو پیرزن گیسسپید برای پیدا کردن ماهپیشانی رهسپار میشوند و لنگهکفش را به پای هر کسی که میآزمایندجور در نمیآیدسرانجام ماهپیشانی را که بدست نامادری در تنوری پنهان شده بودباسروصدایی که خروس به راه میاندازد پیدا کرده وبا آزمایش لنگهکفش به پای او پی میبرند که او همان دختریست که پسر پادشاه به او دل باخته است.نامادری تنها در صورتی ازدواج ماهپیشانی با پسر پادشاه را میپذیردکه دخترِخودش هم به عروسی پسر وزیر درآیدبرای شیربهای ماهپیشانی نیز دو ذرع کرباس آبی، نیممن سیر و نیممن پیاز درخواست میکند. از کرباسها لباسی گشاد برای او میدوزد و آش آلوچهای با نیممن سیر و نیممن پیاز میپزد و به زور به خورد ماهپیشانی میدهد تا بوی سیر و پیاز بگیرد و پسر پادشاه از او بیزار شود. ولی ماهپیشانی در راه با دیو دیدار میکند که دیو رختی زیبا به او میپوشاند و دهان او را با مشک و عنبر خوشبو میکند. پس از آن نوبت به عروسی دختر ملاباجی و پسر وزیر میرسد. پسر وزیر که در شب زفاف کژدم و مار را در چهره دختر نامادری میبیند پا به گریز مینهد. سرانجام ماهپیشانی داستان را نزد پادشاه تعریف کرده و نامادری و پادشاه دخترش به را به خندقی پرت میکند. در پایان، با کمک دیو، گاو زردرنگ به شکل نخست خود، مادر ماهپیشانی درمیآید.
.. نامادریِ ماهپیشانی به هوای اینکه دختر خودش هم چنین روی زیبایی پیدا کنداو را به ته چاه میفرستد، ولی آن دیو را ناخرسند کرده پس، ماری در پیشانی و کژدمی در چانهاش میرویدکه هر چه آنها را میبریدند دوباره رشد میکردند.یک روز که در ده عروسی بوده، ملاباجی و دخترش به عروسی رفته و برای تنبیه ماهپیشانی مقدار زیادی نخودولوبیا و لپه به او داده تا آنها را پاک کندو همچنین کاسهای به او میدهند تا آن را پر از اشک چشمهایش کندماهپیشانی به کمک هدایا دیو کارها انجام میدهد. پس از آن رختهایی که از دیو گرفته را بر تنمیکنددرراه بازگشت پسر پادشاه ماهپیشانی را دیده و دلباختهٔ او میشودماهپیشانی لنگ کفش خود را در کوچه هنگام پریدن از جوی آب گم میکندکه به دست پسر پادشاه میافتد نامادری که پی برده گاو همان مادر ماهپیشانی استکه در کارها به او کمک میکندنیرنگی برای کشتن آن پی میریزد، این گونه که خودش را به بیماری زده تا پزشک گوشت گاو برای درمانش تجویز کند و این گونه پدر ماهپیشانی ناچار به کشتن گاو شودولی ماهپیشانی با کمک دیوگاو را بیرون برده و همزاد آن را به خانه میآورد .در آن سو پسر پادشاه از عشق ماهپیشانی بیمار شده و پزشکان به درد او پی میبرنددو پیرزن گیسسپید برای پیدا کردن ماهپیشانی رهسپار میشوند و لنگهکفش را به پای هر کسی که میآزمایندجور در نمیآیدسرانجام ماهپیشانی را که بدست نامادری در تنوری پنهان شده بودباسروصدایی که خروس به راه میاندازد پیدا کرده وبا آزمایش لنگهکفش به پای او پی میبرند که او همان دختریست که پسر پادشاه به او دل باخته است.نامادری تنها در صورتی ازدواج ماهپیشانی با پسر پادشاه را میپذیردکه دخترِخودش هم به عروسی پسر وزیر درآیدبرای شیربهای ماهپیشانی نیز دو ذرع کرباس آبی، نیممن سیر و نیممن پیاز درخواست میکند. از کرباسها لباسی گشاد برای او میدوزد و آش آلوچهای با نیممن سیر و نیممن پیاز میپزد و به زور به خورد ماهپیشانی میدهد تا بوی سیر و پیاز بگیرد و پسر پادشاه از او بیزار شود. ولی ماهپیشانی در راه با دیو دیدار میکند که دیو رختی زیبا به او میپوشاند و دهان او را با مشک و عنبر خوشبو میکند. پس از آن نوبت به عروسی دختر ملاباجی و پسر وزیر میرسد. پسر وزیر که در شب زفاف کژدم و مار را در چهره دختر نامادری میبیند پا به گریز مینهد. سرانجام ماهپیشانی داستان را نزد پادشاه تعریف کرده و نامادری و پادشاه دخترش به را به خندقی پرت میکند. در پایان، با کمک دیو، گاو زردرنگ به شکل نخست خود، مادر ماهپیشانی درمیآید.
۲.۴k
۱۹ بهمن ۱۴۰۰