تصور درخواستی
#تصور #درخواستی
"وقتی ارسلان و دیانا باهم قهرن و ا. ت میخواد آشتی شون بده"
ا. ت: دیا
دیانا: جونم
ا. ت: میگم که.... حس نمیکنی حوصلت سر رفته
دیانا: چرااا خیلییی..
بیا یه فکری کنیم که من یه ویدئو واسه یوتوب بگیرم
ا. ت: نه نه من حوصله ندارم
دیانا: چرا داریی
ا. ت: اگرم داشته باشم، ایده ای واست ندارم
دیانا: هعیی یادمه اون موقع ها ارسلان یه عالمه ایده داشت:)
ا. ت: خب پس بیا بریم یکم باهاش حرف بزنیم و کدورت ها برطرف شه
دیانا: 😐😐معلومه که نههه
ا. ت: خب چرااا
چرا جفتتون از خر شیطون نمیاین پایین!!!
دیانا: بیاد مث بچه ی آدم معذرت خواهی کنه، اوکیه
ا. ت: اگه اومد؟؟
دیانا: نمیاد.. اگرم بیاد، من معذرت خواهی شو قبول نمیکنم
ا. ت: خودت همین الان گفتییی
دیانا: نه
ثابت کن من همچین حرفی زدم
ا. ت: هعیی خدا از دست تو
دیانا: برو گوشیتو جواب بده، داره زنگ میخوره
ا. ت: رفتم سمت گوشی که دیدم مهرابه
ا. ت+
محراب-
-سلام جوجه
+سلااامم
چطوریی
-بدی نیستم
تو خوبی
+شکر.. چه خبر
-سلامتیت
+کاری داشتی زنگ زدی
-عا آره راستی یادم رف واسه چی زنگ زدم... امشب من یه مهمونی گرفتم گفتم تو و دیا بیاین دور هم باشیم
+او اونوقت به چه مناسبت؟؟
-خونه خریدم😎
+اوووو آفریینن مبارکههه
شیرینی نمیدی؟
-خب امشب میخوام بدم دیگه
+خب پس حتما میایم
-میبینمتون. فعلا
.
دیانا: کی بود؟
ا. ت: محراب
دیانا: چی میگفت؟
ا. ت: مثل اینکه خونه خریده، بعد گفت میخواد مهمونی بگیره و همه دور هم جمع باشیم و........
دیانا: ارسلانم هس؟؟؟
ا. ت: میدونستم اگه بگم آره میگه پس من نمیام، پس گفتم
عامم فک نکنم
ینی نه
دیانا: ا. تت به من دروغ نگوو
ارسلان رفیق شیش محرابه، بعد چطوری ممکنه نباشه؟؟
ا. ت: آقا نیس دیگه
دیانا: زنگ بزن به محراب...
ا. ت: واسه چیی؟؟
دیانا: زنگ بزن دیگهه
ا. ت: هووففف باشه
با دستای لرزون داشتم به محراب زنگ میزدم که یهو مامان دیانا، دیانارو صداش زد و دیا هم رفت دیش مامانش
سریع زنگ زدم به محراب و گفتم ~ الان دوباره زنگت میزنم و ازت سوال میپرسم که ارسلانم هس بگو نه~
وقتی حرفم تموم شد صدای دیانا پیچید تو گوشم
دیانا: باکی حرف میزدی؟
ا. ت: هیچکی... وااا
دیانا: زنگ زذی به محراب؟
ا. ت: نه
دیانا: خب بزن دیگهه
ادامه دارد.......
"وقتی ارسلان و دیانا باهم قهرن و ا. ت میخواد آشتی شون بده"
ا. ت: دیا
دیانا: جونم
ا. ت: میگم که.... حس نمیکنی حوصلت سر رفته
دیانا: چرااا خیلییی..
بیا یه فکری کنیم که من یه ویدئو واسه یوتوب بگیرم
ا. ت: نه نه من حوصله ندارم
دیانا: چرا داریی
ا. ت: اگرم داشته باشم، ایده ای واست ندارم
دیانا: هعیی یادمه اون موقع ها ارسلان یه عالمه ایده داشت:)
ا. ت: خب پس بیا بریم یکم باهاش حرف بزنیم و کدورت ها برطرف شه
دیانا: 😐😐معلومه که نههه
ا. ت: خب چرااا
چرا جفتتون از خر شیطون نمیاین پایین!!!
دیانا: بیاد مث بچه ی آدم معذرت خواهی کنه، اوکیه
ا. ت: اگه اومد؟؟
دیانا: نمیاد.. اگرم بیاد، من معذرت خواهی شو قبول نمیکنم
ا. ت: خودت همین الان گفتییی
دیانا: نه
ثابت کن من همچین حرفی زدم
ا. ت: هعیی خدا از دست تو
دیانا: برو گوشیتو جواب بده، داره زنگ میخوره
ا. ت: رفتم سمت گوشی که دیدم مهرابه
ا. ت+
محراب-
-سلام جوجه
+سلااامم
چطوریی
-بدی نیستم
تو خوبی
+شکر.. چه خبر
-سلامتیت
+کاری داشتی زنگ زدی
-عا آره راستی یادم رف واسه چی زنگ زدم... امشب من یه مهمونی گرفتم گفتم تو و دیا بیاین دور هم باشیم
+او اونوقت به چه مناسبت؟؟
-خونه خریدم😎
+اوووو آفریینن مبارکههه
شیرینی نمیدی؟
-خب امشب میخوام بدم دیگه
+خب پس حتما میایم
-میبینمتون. فعلا
.
دیانا: کی بود؟
ا. ت: محراب
دیانا: چی میگفت؟
ا. ت: مثل اینکه خونه خریده، بعد گفت میخواد مهمونی بگیره و همه دور هم جمع باشیم و........
دیانا: ارسلانم هس؟؟؟
ا. ت: میدونستم اگه بگم آره میگه پس من نمیام، پس گفتم
عامم فک نکنم
ینی نه
دیانا: ا. تت به من دروغ نگوو
ارسلان رفیق شیش محرابه، بعد چطوری ممکنه نباشه؟؟
ا. ت: آقا نیس دیگه
دیانا: زنگ بزن به محراب...
ا. ت: واسه چیی؟؟
دیانا: زنگ بزن دیگهه
ا. ت: هووففف باشه
با دستای لرزون داشتم به محراب زنگ میزدم که یهو مامان دیانا، دیانارو صداش زد و دیا هم رفت دیش مامانش
سریع زنگ زدم به محراب و گفتم ~ الان دوباره زنگت میزنم و ازت سوال میپرسم که ارسلانم هس بگو نه~
وقتی حرفم تموم شد صدای دیانا پیچید تو گوشم
دیانا: باکی حرف میزدی؟
ا. ت: هیچکی... وااا
دیانا: زنگ زذی به محراب؟
ا. ت: نه
دیانا: خب بزن دیگهه
ادامه دارد.......
۵.۳k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.