اهمم خب خب من اومدم با پارتت
اهمم خب خب من اومدم با پارتت
اول برید پارت قبل رو بخونید چون پارت قبل مال دوماه پیشه😂(شاید یادتون رفته)
حقیقت پنهان🌱
part 96
ارسلان:*که دیدم از ماشین پیاده شدن و رفتن توی ترمینال
منم خواستم که از ماشین پیاده شم که یهو یکی اومد نشست تو ماشینم..*
ارسلان: 😳😳
نیکا: واییی قیافتو اینجوری نکنن
ارسلان: تو.... تو ای....تو اینجایی؟؟؟؟؟؟(لکنت)
نیکا: آره آره خودمم فقط تورو خداا خواهش میکنم منو ببرم اونجایی که میخوام برم
ارسلان: نه من همچین کاری نمیکنم
*نیکا که انتظار همچین حرفیو نداشت چهرش جوری شد که تعحب از چشماش میبارید*
نیکا: من مگه رفیقت نیستم؟
ارسلان: چرا هستی
نیکا: خب پس چیزی که میخوامو به عنوان یه رفیق واسم انجام بده
ارسلان: خب خودتم داری میگی من رفیقتم
چون رفیقتم این کارو نمیکنم
نیکا: ازت خواهش میکنم
این به نفع هممونه
ارسلان: نه نیکا
نیست
به نفع هممون نیست
ما همه دیونه شدیم وقتی این موضوع رو فهمیدیم
از اون طرف رضا اعصبانی شد
متییینن
واااییی متین که چشماش کاسه ی خون شده بود
نیکا: بمیرم براش:)
ارسلان: تو اگه به فکرش بودی همچین کاری نمیکردی
تیکا: ببین ارسلان
من دیگهه نمیتونم اینجا باشم
آرامش ندارم
تمام خاطرات بدم توی این شهر ک.ثیفه
همه ی حسرت هام توی اینه که چرا من نمیتونم مثلا خواننده بشم؟
ارسلان: میخوای خواننده بشی؟؟
نیکا: نه منظورم این نیست
ینی اینجا اگه باشم، خیلی محدودم از همه چیز
منظور من اینه که توی ایران مجوز کنسرت به خانم نمیدن
یا هزار تا کار دیگه
من آیندم، رویامو میخوام بسازم..
ارسلان: ینی نمیتونی تو کشور خودت اینکارارو کنی؟
نیکا: ارسلان. منو ببر جایی که میخوام.... لطفا
ارسلان:.........
نیکا: لطفااااا
من بهت اعتماد کردم
اگه اعتماد نمیکردم الان تو ماشینت نشسته بودم
ارسلان: هوووفففف
باشه میبرمت
ولی فقط از خدا میخوام بازم همدیگرو ببینیم
نیکا: نگران نباش
میبینیم همو
از این به بعد من هر روز از خواب به امید همین روز پامیشم
ارسلان: هعییی
خب کجا میخوای بری؟؟
نیکا: ارومیه
ارسلان: 😳
نیکا: لطفا
ارسلان: اگه بچه ها سراغی از من گرفتن چی؟؟
نیکا: یه چیزی میگی دیگه توی راه بهش فکر میکنیم
فقط برو🥺
ببخشید دیر گذاشتم، درجریانید که چرا؟ 😁
اول برید پارت قبل رو بخونید چون پارت قبل مال دوماه پیشه😂(شاید یادتون رفته)
حقیقت پنهان🌱
part 96
ارسلان:*که دیدم از ماشین پیاده شدن و رفتن توی ترمینال
منم خواستم که از ماشین پیاده شم که یهو یکی اومد نشست تو ماشینم..*
ارسلان: 😳😳
نیکا: واییی قیافتو اینجوری نکنن
ارسلان: تو.... تو ای....تو اینجایی؟؟؟؟؟؟(لکنت)
نیکا: آره آره خودمم فقط تورو خداا خواهش میکنم منو ببرم اونجایی که میخوام برم
ارسلان: نه من همچین کاری نمیکنم
*نیکا که انتظار همچین حرفیو نداشت چهرش جوری شد که تعحب از چشماش میبارید*
نیکا: من مگه رفیقت نیستم؟
ارسلان: چرا هستی
نیکا: خب پس چیزی که میخوامو به عنوان یه رفیق واسم انجام بده
ارسلان: خب خودتم داری میگی من رفیقتم
چون رفیقتم این کارو نمیکنم
نیکا: ازت خواهش میکنم
این به نفع هممونه
ارسلان: نه نیکا
نیست
به نفع هممون نیست
ما همه دیونه شدیم وقتی این موضوع رو فهمیدیم
از اون طرف رضا اعصبانی شد
متییینن
واااییی متین که چشماش کاسه ی خون شده بود
نیکا: بمیرم براش:)
ارسلان: تو اگه به فکرش بودی همچین کاری نمیکردی
تیکا: ببین ارسلان
من دیگهه نمیتونم اینجا باشم
آرامش ندارم
تمام خاطرات بدم توی این شهر ک.ثیفه
همه ی حسرت هام توی اینه که چرا من نمیتونم مثلا خواننده بشم؟
ارسلان: میخوای خواننده بشی؟؟
نیکا: نه منظورم این نیست
ینی اینجا اگه باشم، خیلی محدودم از همه چیز
منظور من اینه که توی ایران مجوز کنسرت به خانم نمیدن
یا هزار تا کار دیگه
من آیندم، رویامو میخوام بسازم..
ارسلان: ینی نمیتونی تو کشور خودت اینکارارو کنی؟
نیکا: ارسلان. منو ببر جایی که میخوام.... لطفا
ارسلان:.........
نیکا: لطفااااا
من بهت اعتماد کردم
اگه اعتماد نمیکردم الان تو ماشینت نشسته بودم
ارسلان: هوووفففف
باشه میبرمت
ولی فقط از خدا میخوام بازم همدیگرو ببینیم
نیکا: نگران نباش
میبینیم همو
از این به بعد من هر روز از خواب به امید همین روز پامیشم
ارسلان: هعییی
خب کجا میخوای بری؟؟
نیکا: ارومیه
ارسلان: 😳
نیکا: لطفا
ارسلان: اگه بچه ها سراغی از من گرفتن چی؟؟
نیکا: یه چیزی میگی دیگه توی راه بهش فکر میکنیم
فقط برو🥺
ببخشید دیر گذاشتم، درجریانید که چرا؟ 😁
۵.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.