DARK LIKE BLACK
#DARK_LIKE_BLACK
part 30
رکیتا :
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و شروع کردم به بلند بلند خندیدن.
+ بالا مارنی تو گرا انقدر منحرفییی ؟
مارنی :
بعد این حرف رکیتا تهیونگ با دستش زد تو سر خودش و گفت :
+ نمیدونم الان برای مارنی منحرف متاسف باشم یا برای رکیتا ی دهن لق.
دوباره داشتم جلوی این دوتا ضایع میشدم باید یجوری جمش میکردم و گرنه آبروم میرفت.
با داد گفتم :
- فکر نکنید این دفعه هم میتونین منو گول بزنید فردا همه چیز مشخص میشه.
بعد به رکیتا نگاه کردم و گفتم :
- تو فردا با من هرجا که گفتم میای.
نگاهم افتاد به خرسی که دستش بود و گفتم :
- نکنه اینم جایزه کاریه که براش کردی ، تو که می گفتی از تهیونگ خوشت نمیاد.
رکیتا :
با چشم هایی که هر لحظه ممکن بود اشک ازش سرازیر بشه گفتم :
+ مارنی تو داری اشتباه میکنی!
- چیو دارم اشتباه میکنم همه چیز واضحه.
+ چطور میتونی جلوی خودم دروغ بگی تو چرا انقدر نسبت به من بی اعتماد شدی چراااااا.
همه ی حرف ها رو با گریه زدم و رفتم توی یکی از اتاق ها شروع کردم به بلند بلند گریه کردن جوری که صدام تو کل خونه پخش میشد.
با خودم فکر میکردم چرا مارنی دروغ گفت چرا درمورد من همچین فکری کرد باید بهش ثابت میکردم اشتباه فکر میکنه.
همینطور که مشغول فکر کردن و گریه کردن بودم صدای پسرا رو از اتاق کناری شنیدم :
~ تهیونگ یادت رفته ما قبلا با هم چه حرف هایی زدیم تو با اون دختره چیکار کردی ؟
+ باور کنید ماجرا اصلا اون چیزی نیست که شما فکر میکنید.
همون لحظه میا و سانهی از جلوی در اتاق رد شدن که میا با ناراحتی گفت :
× خب اینم تولد من بود علاوه بر اینکه کسی خوشحال نبود الان همه دارن دعوا میکنن ، گاهی وقت ها فکر میکنم رکیتا باعث همه ی این ها میشه.
گریه ام شدت گرفت انقدر گریه کردم تا سیاهی چشمام توی سرخی چشمام گم شد .
داشتم به گریه کردن ادامه میدادم که احساس کردم کسی داره موهام رو نوازش میکنه سرم رو آوردم بالا و چهره ی تهیونگ رو دیدم خواستم حرفی بزنم که با گذاشتن انگشتش روی لبم مانع حرف زدنم شد.
+ هیس ، هیچی نگو ما باهم همه چیز رو درست میکنیم.
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم وخودم رو انداختم توی بغلش و با بغض گفتم :
+ همه منو مقصر میدونن ازت معذرت میخوام همش تقصیر منه بقیه درست میگن.
+ این حرف رو نزن تو مقصر نیستی همه چیز رو باهم درست میکنم حالا هم بیا پایین میخوایم شام بخوریم اگه نیای پایین هیچ چیز درست نمیشه پس نه نیار
نظر یادتون نره
part 30
رکیتا :
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و شروع کردم به بلند بلند خندیدن.
+ بالا مارنی تو گرا انقدر منحرفییی ؟
مارنی :
بعد این حرف رکیتا تهیونگ با دستش زد تو سر خودش و گفت :
+ نمیدونم الان برای مارنی منحرف متاسف باشم یا برای رکیتا ی دهن لق.
دوباره داشتم جلوی این دوتا ضایع میشدم باید یجوری جمش میکردم و گرنه آبروم میرفت.
با داد گفتم :
- فکر نکنید این دفعه هم میتونین منو گول بزنید فردا همه چیز مشخص میشه.
بعد به رکیتا نگاه کردم و گفتم :
- تو فردا با من هرجا که گفتم میای.
نگاهم افتاد به خرسی که دستش بود و گفتم :
- نکنه اینم جایزه کاریه که براش کردی ، تو که می گفتی از تهیونگ خوشت نمیاد.
رکیتا :
با چشم هایی که هر لحظه ممکن بود اشک ازش سرازیر بشه گفتم :
+ مارنی تو داری اشتباه میکنی!
- چیو دارم اشتباه میکنم همه چیز واضحه.
+ چطور میتونی جلوی خودم دروغ بگی تو چرا انقدر نسبت به من بی اعتماد شدی چراااااا.
همه ی حرف ها رو با گریه زدم و رفتم توی یکی از اتاق ها شروع کردم به بلند بلند گریه کردن جوری که صدام تو کل خونه پخش میشد.
با خودم فکر میکردم چرا مارنی دروغ گفت چرا درمورد من همچین فکری کرد باید بهش ثابت میکردم اشتباه فکر میکنه.
همینطور که مشغول فکر کردن و گریه کردن بودم صدای پسرا رو از اتاق کناری شنیدم :
~ تهیونگ یادت رفته ما قبلا با هم چه حرف هایی زدیم تو با اون دختره چیکار کردی ؟
+ باور کنید ماجرا اصلا اون چیزی نیست که شما فکر میکنید.
همون لحظه میا و سانهی از جلوی در اتاق رد شدن که میا با ناراحتی گفت :
× خب اینم تولد من بود علاوه بر اینکه کسی خوشحال نبود الان همه دارن دعوا میکنن ، گاهی وقت ها فکر میکنم رکیتا باعث همه ی این ها میشه.
گریه ام شدت گرفت انقدر گریه کردم تا سیاهی چشمام توی سرخی چشمام گم شد .
داشتم به گریه کردن ادامه میدادم که احساس کردم کسی داره موهام رو نوازش میکنه سرم رو آوردم بالا و چهره ی تهیونگ رو دیدم خواستم حرفی بزنم که با گذاشتن انگشتش روی لبم مانع حرف زدنم شد.
+ هیس ، هیچی نگو ما باهم همه چیز رو درست میکنیم.
نتونستم جلوی خودم رو بگیرم وخودم رو انداختم توی بغلش و با بغض گفتم :
+ همه منو مقصر میدونن ازت معذرت میخوام همش تقصیر منه بقیه درست میگن.
+ این حرف رو نزن تو مقصر نیستی همه چیز رو باهم درست میکنم حالا هم بیا پایین میخوایم شام بخوریم اگه نیای پایین هیچ چیز درست نمیشه پس نه نیار
نظر یادتون نره
۲۳.۴k
۲۹ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.