Living white you
Living white you
Pt. 13
آروم لب هاش رو گذاشت رو لب های ات و آروم میبوسید که حضور کسی رو تو اتاق حس کرد. لب های ات رو رها کرد و صورتش رو برگردوند که تهیونگ رو پشت در دید که داشت با تعجب نگاه میکرد.
تهیونگ ـ اومممم. من میرم..... بد موقع مزاحم شدم.
جیمین ـ تو همیشه مزاحمی.
جیمین نگاهش رو برد سمت ات که دید ات چشماش بازه.
_ات. عزیزم بیدار شدی؟
+اهوممم
_اه. من رو ببخش. حواسم پرت شد و تو...
+اشکال نداره عزیزم. مهم اینه الان حالم خوبه.
_من میرم پاساژ برا مهمونی فردا.
+منم میام.
_مطمئنی خوبی؟
+اره بابا.
_خب پس پاشو اماده شو.
ادمین ویو.
جیمین و ات و بقیه رفتن پاساژ برا خرید. یه لباس، ات رو به خودش جذب کرد. ات با جیمین رفتن تو مغازه تا ات اون لباس رو پرو کنه.
ات ویو.
اهه بستن زیپ این لباس کار سختیه. بزار به جیمین بگم بیاد.
+اوپاااا
_هوم؟
+بیا.
_جانم.
+این رو برام میبندی؟
ادمین ویو.
جیمین زیپ لباس رو بست و از جلو به ات نگاه میکرد. ات تو اون لباس خیلی قشنگ بود. جیمین دوباره زیپ رو باز کرد تا برن حساب کنن که با دیدن پهلو های ات تحریک شد. خلاصه بخوام بگم یه چند راند باهاش رفت. بقیه اعضا هم با شنیدن صداشون که مغازه رو پر کرده بود، رفتن بیرون و فروشنده رو هم کشوندن بیرون.
کوک ویو.
جیمین و ات اومدن بیرون که حساب کنن. ما هم خودمون رو زدیم به اون راه که چیزی نشنیدیم. اومدن بیرون که....
ادامه دارد...
Pt. 13
آروم لب هاش رو گذاشت رو لب های ات و آروم میبوسید که حضور کسی رو تو اتاق حس کرد. لب های ات رو رها کرد و صورتش رو برگردوند که تهیونگ رو پشت در دید که داشت با تعجب نگاه میکرد.
تهیونگ ـ اومممم. من میرم..... بد موقع مزاحم شدم.
جیمین ـ تو همیشه مزاحمی.
جیمین نگاهش رو برد سمت ات که دید ات چشماش بازه.
_ات. عزیزم بیدار شدی؟
+اهوممم
_اه. من رو ببخش. حواسم پرت شد و تو...
+اشکال نداره عزیزم. مهم اینه الان حالم خوبه.
_من میرم پاساژ برا مهمونی فردا.
+منم میام.
_مطمئنی خوبی؟
+اره بابا.
_خب پس پاشو اماده شو.
ادمین ویو.
جیمین و ات و بقیه رفتن پاساژ برا خرید. یه لباس، ات رو به خودش جذب کرد. ات با جیمین رفتن تو مغازه تا ات اون لباس رو پرو کنه.
ات ویو.
اهه بستن زیپ این لباس کار سختیه. بزار به جیمین بگم بیاد.
+اوپاااا
_هوم؟
+بیا.
_جانم.
+این رو برام میبندی؟
ادمین ویو.
جیمین زیپ لباس رو بست و از جلو به ات نگاه میکرد. ات تو اون لباس خیلی قشنگ بود. جیمین دوباره زیپ رو باز کرد تا برن حساب کنن که با دیدن پهلو های ات تحریک شد. خلاصه بخوام بگم یه چند راند باهاش رفت. بقیه اعضا هم با شنیدن صداشون که مغازه رو پر کرده بود، رفتن بیرون و فروشنده رو هم کشوندن بیرون.
کوک ویو.
جیمین و ات اومدن بیرون که حساب کنن. ما هم خودمون رو زدیم به اون راه که چیزی نشنیدیم. اومدن بیرون که....
ادامه دارد...
- ۴.۷k
- ۰۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط