سفارش رو گرفتم و موتورم رو روشن کردم
سفارش رو گرفتم و موتورم رو روشن کردم
و رفتم به سمت آدرس...
زنگ زدم ...
+بله بفرمائید؟؟؟
خانم ببخشید غذاتون رو آوردم...
+چشم الان میام پایین...
یه لحظه دلم ریخت،چقدر صداش آشنا بود..
صداش چقدر شبیه...ای وای...
در باز شد...
دیدمش...
غذا از دستم افتاد....
من خیره به اون،اون خیره به من...
+خودتی؟؟؟
آره خودمم...
این چه سر و وضعیه؟؟پیک موتوری شدی؟؟
شاگرد اول دانشگاه رو چه به پیک موتوری؟؟
گفتم شاگرد اول دانشگاه که هیچی،استاد فیزیک هسته ای دنیا هم باشی وقتی عاشق بشی،دیگه هیچی تو ذهنت نمیمونه
جز چشاش... جز موهاش... جز خنده هاش...
اشک تو چشماش جمع شد و گفت شرمندتم
گفتم اتفاقا از شغلم خیلی راضی ام
میدونی چرا...
وقتایی که روی موتور به یادت اشک میریزم
باد میخوره به صورتم اشک چشام خشک میشه
کسی نمیفهمه دارم اشک میریزم...
دخترش اومد پایین...
دقیقا عین خودش...
چشمای درشت عسلی،موهای فر خرمایی...
عین خودش عروسک
گفتم اسمش چیه این خانوم خانوما....
گفت همون اسمی که خودت همیشه میخواستی رو بچمون بزاری...
گفتم آخه چرا؟؟؟ها؟؟چرا؟
بغض داشت خفم میکرد ...
هی دخترش رو بغل میکردم و بو میکردم...
تو جیبم یه شکلات داشتم
در آوردم و بهش گفتم عمو شکلات میخوای...
گفت آره...
گفتم میدم ولی یه شرطی داره
یه قولی باید بهم بدی...
گفت چه شرطی؟؟؟
گفتم عمو....
قول بده بزرگ که شدی یه روزی اگه عاشق شدی
هیچوقت براش ناز نکن...
هیچوقت براش از ته دل نخند...
هیچوقت دست نبر لای موهاش...
اصلا براش دلبری نکن...
صدای گریش بلند تر شد
گفت بسته،برو،برو،برو....
سوار موتور شدم و خواستم که برم
گفت وایسا یه لحظه ،حساب کنم ؟؟
گفتم نمیخواد حساب کنی...
حساب ما بمونه واسه اون دنیا...
کلی بدهکاری به من...
بدهکار عمری که ازم رفت...
بدهکاری جوونیم که نابود شد...
بدهکار آیندم که از بین رفت...
حالا حساب این غذا هم روش...
#shah_shahrzad
مارکونی : چرا تو خودتی ؟
هالویین : هیچی ، دارم فکر میکنم
مارکونی : به چی ؟
هالویین : به اینکه چقدر حیفه این همه ذوق و شوقِ من برای عاشقی تو خونه ی مردی به جز تو حروم شه ...
#شین_مست
#دیالوگهایی_که_هیچوقت_گفته_نشد
#ⓐ💔
و رفتم به سمت آدرس...
زنگ زدم ...
+بله بفرمائید؟؟؟
خانم ببخشید غذاتون رو آوردم...
+چشم الان میام پایین...
یه لحظه دلم ریخت،چقدر صداش آشنا بود..
صداش چقدر شبیه...ای وای...
در باز شد...
دیدمش...
غذا از دستم افتاد....
من خیره به اون،اون خیره به من...
+خودتی؟؟؟
آره خودمم...
این چه سر و وضعیه؟؟پیک موتوری شدی؟؟
شاگرد اول دانشگاه رو چه به پیک موتوری؟؟
گفتم شاگرد اول دانشگاه که هیچی،استاد فیزیک هسته ای دنیا هم باشی وقتی عاشق بشی،دیگه هیچی تو ذهنت نمیمونه
جز چشاش... جز موهاش... جز خنده هاش...
اشک تو چشماش جمع شد و گفت شرمندتم
گفتم اتفاقا از شغلم خیلی راضی ام
میدونی چرا...
وقتایی که روی موتور به یادت اشک میریزم
باد میخوره به صورتم اشک چشام خشک میشه
کسی نمیفهمه دارم اشک میریزم...
دخترش اومد پایین...
دقیقا عین خودش...
چشمای درشت عسلی،موهای فر خرمایی...
عین خودش عروسک
گفتم اسمش چیه این خانوم خانوما....
گفت همون اسمی که خودت همیشه میخواستی رو بچمون بزاری...
گفتم آخه چرا؟؟؟ها؟؟چرا؟
بغض داشت خفم میکرد ...
هی دخترش رو بغل میکردم و بو میکردم...
تو جیبم یه شکلات داشتم
در آوردم و بهش گفتم عمو شکلات میخوای...
گفت آره...
گفتم میدم ولی یه شرطی داره
یه قولی باید بهم بدی...
گفت چه شرطی؟؟؟
گفتم عمو....
قول بده بزرگ که شدی یه روزی اگه عاشق شدی
هیچوقت براش ناز نکن...
هیچوقت براش از ته دل نخند...
هیچوقت دست نبر لای موهاش...
اصلا براش دلبری نکن...
صدای گریش بلند تر شد
گفت بسته،برو،برو،برو....
سوار موتور شدم و خواستم که برم
گفت وایسا یه لحظه ،حساب کنم ؟؟
گفتم نمیخواد حساب کنی...
حساب ما بمونه واسه اون دنیا...
کلی بدهکاری به من...
بدهکار عمری که ازم رفت...
بدهکاری جوونیم که نابود شد...
بدهکار آیندم که از بین رفت...
حالا حساب این غذا هم روش...
#shah_shahrzad
مارکونی : چرا تو خودتی ؟
هالویین : هیچی ، دارم فکر میکنم
مارکونی : به چی ؟
هالویین : به اینکه چقدر حیفه این همه ذوق و شوقِ من برای عاشقی تو خونه ی مردی به جز تو حروم شه ...
#شین_مست
#دیالوگهایی_که_هیچوقت_گفته_نشد
#ⓐ💔
۱۴.۷k
۰۲ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.