دادیم به یک جلوه رویت دل و دین را

دادیم به یک جلوهٔ رویت دل و دین را
تسلیم تو کردیم هم آن را و هم این را

من سر نخواهم شدن از وصل تو آری
لب تشنه قناعت نکند ماء معین را

میدید اگر لعل تو را چشم سلیمان
می‌داد در اول نظر از دست نگین را

بر خاک رهی تا ننشینی همهٔ عمر
واقف نشوی حال من خاک نشین را

بر زخم دلم تازه فشاند نمکی عشق
وقتی که گشایی لب لعل نمکین را

گر چین سر زلف تو مشاطه گشاید
عطار به یک جو نخرد نافهٔ چین را

هر بوالهوسی تا نکند دعوی مهرت
ای کاش بر آری زکمر خنجر کین را

در دایرهٔ تاج‌وران راه ندارد
هر سر که به پای تو نسایید جبین را

چون باز شود پنجهٔ شاهین محبت
درهم شکند شه پر جبریل امین را

روزی که کند دوست قبولم به غلامی
آن روز کنم خواجگی روی زمین را

گر ساکن آن کوی شود جان فروغی
بیرون کند از سر هوس خلد برین را


فروغی بسطامی
دیدگاه ها (۷)

ای ز زلفت حلقه‌ای بر پای دلگر درین حلقه نباشد وای دلهر که را...

لیلای من باش و برایم شاعری کنتا من شوم مجنون وهی دورت بگردمد...

جان به لب آمد و بوسید لب جانان راطلب بوسهٔ جانان به لب آرد ج...

تا اختیار کردم سر منزل رضا رامملوک خویش دیدم فرماندهٔ قضا را...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط