ای ز زلفت حلقهای بر پای دل

ای ز زلفت حلقه‌ای بر پای دل
گر درین حلقه نباشد وای دل

هر که را سودای تو در سر بود
در دوکونش می‌نگنجد پای دل

غرقهٔ گرداب حیرت از تو شد
کشتی اندیشه در دریای دل

آن سعادت کو که بتوانیم گفت
با تو ای شادی جان غمهای دل

نه دلم را در غمت پروای من
نه مرا در عشق تو پروای دل

رفته همچون آب در اجزای خاک
آتش عشق تو در اجزای دل

چون غمت را غیر دل جایی نبود
هست دل جای غم و غم جای دل

هر دو عالم چیست نزد عارفان
ذره‌ای گم گشته در صحرای دل

سیف فرغانی چو حلقه بسته‌دار
جان خود پیوسته بر درهای دل


سیف فرغانی
دیدگاه ها (۳)

لیلای من باش و برایم شاعری کنتا من شوم مجنون وهی دورت بگردمد...

ببندم "شالو"می پوشم "قدک" را "بنازم" گردش "چرخ و فلک"را "بگ...

دادیم به یک جلوهٔ رویت دل و دین راتسلیم تو کردیم هم آن را و ...

جان به لب آمد و بوسید لب جانان راطلب بوسهٔ جانان به لب آرد ج...

...جانا ز فراق تو این محنت جان تا کیدل در غم عشق تو رسوای جه...

شده ام در قفس خاطره ها زندانیدردم این است که هم دردی و هم در...

آنک چنان می‌رود ای عجب او جان کیستسخت روان می‌رود سرو خرامان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط