.
.
نه، اشتباه نمیدیدم
گرچه هی پلک زدم که ای چشمان لامصب دارید اشتباه میبینید!
اما نه!
خودش بود
داشت شانه به شانه غریبه ای راه می آمد!
نه برای او
برای من غریبه بود
اما دستانش را نگرفته بود
آخر با من که بود دستم را ول نمیکرد که، خیس میشد دستمان اما ول کنیم؟ عمرا!
صورتش ذوق نداشت، آرایش داشت، موهایش را هم رنگ کرده بود..موهایش..موهایش باشد برای بعد، حرف دارم!
آرایش داشت اما صورتش سرد بود،خیره بود
راستش با من که به خیابان میزدیم چشم و ابرویش شلوغ میکردند، صورتش با دماغ و گوش و پلک و ابرو همه با هم میخندیدند
اما ساکت بود،خیره بود
این خستگی از پشت آرایش غلیظ اش داد میزد
معلوم بود روزی هزار و صد بار کسی نمیگوید ای به قربان آن چشمان مورب ات
گیسو نمیبافد وُ رژ بیرون زده ازگوشه ی لبش را پاک نمیکند
وسط جمع چشم غره نمیرود که دکمه ی مانتوات را ببند، آرام بخند..آخرش هم بگوید میخواستی انقدر خوشگل نباشی..به من چه!؟
نه این یارو مال این حرف ها نبود
عزیزم این یارو اصلا دستهایت را وسط خیابان به صورتش نزدیک کرده و بو کشیده؟
این یارو؟
مردک تا چشمش به برجستگی زنی میخورد کم میماند دندان روی لب بکشد!
حق داری دستانش را نگیری!
من خیلی پسر بوقی بودم!
در اوج تنهاییمان حتی به لبهایش یورش نمیبردم
ها چرا
چندباری فقط قطرات باران را از روی لب هایش نوشیدم
نوشیدن که هوس نداشت
مستی داشت ولی هوس نه!
اما بوسیدن لب هوس داشت و اعوذبالله مِن هوس! با من که بود فقط پیشانی اش را میبوسیدم
پیشانی اش آرام وملایم!
انقدر آرام که چشمانش را باز نمیکرد و میگفت تمام شد؟
میگفتم آری بانو تمام شد
تنها چیزی که در صورتش یافتم همان بوسه های پیشانی بود و لاغیر!
رد بوسه ام را جا گذاشته بودم و ای لعنت بر من!
لعنت که مسیرم به این خیابان افتاد و دل جفتمان ریش شد!
دید مرا که ای کاش نمیدید!
دید که دارم شانه به شانه ی دیگری راه می آیم
دید که خال لب دارد
دید که گردنبند فیروزه ای انداخته
دید که چقدر شبیه خودش است!
و دید که دستانش را نگرفته ام!
شاید من هم یکی بودم مثل همان مردک!
مثل تمام یارو های شهر!
راستش
مردها
فقط یکبار میتوانند آن همه دیوانه باشند
موهایش؟!
هیچ..موهایش را کوتاه کرده بود
آخر میدانست
فقط من میتوانم دوساعت وقت بگذارم و آن موهای برهم ریخته و فرفری را مرتب کنم!
مردها؟!
مردها فقط یکبار جنون را زندگی میکنند
جنون؟
نمیدانم
شاید تو را دیدن و دوستت دارم نگفتن هم جنون باشد
دوستت دارم؟!
آسمان که بدون باران نمیشود!
باران؟!
خاطره
خاطره؟!
بوی موی تو
بویِ مویِ تو هر چند کم پشت،خیابان را برداشته بود!
#علی_سلطانی
نه، اشتباه نمیدیدم
گرچه هی پلک زدم که ای چشمان لامصب دارید اشتباه میبینید!
اما نه!
خودش بود
داشت شانه به شانه غریبه ای راه می آمد!
نه برای او
برای من غریبه بود
اما دستانش را نگرفته بود
آخر با من که بود دستم را ول نمیکرد که، خیس میشد دستمان اما ول کنیم؟ عمرا!
صورتش ذوق نداشت، آرایش داشت، موهایش را هم رنگ کرده بود..موهایش..موهایش باشد برای بعد، حرف دارم!
آرایش داشت اما صورتش سرد بود،خیره بود
راستش با من که به خیابان میزدیم چشم و ابرویش شلوغ میکردند، صورتش با دماغ و گوش و پلک و ابرو همه با هم میخندیدند
اما ساکت بود،خیره بود
این خستگی از پشت آرایش غلیظ اش داد میزد
معلوم بود روزی هزار و صد بار کسی نمیگوید ای به قربان آن چشمان مورب ات
گیسو نمیبافد وُ رژ بیرون زده ازگوشه ی لبش را پاک نمیکند
وسط جمع چشم غره نمیرود که دکمه ی مانتوات را ببند، آرام بخند..آخرش هم بگوید میخواستی انقدر خوشگل نباشی..به من چه!؟
نه این یارو مال این حرف ها نبود
عزیزم این یارو اصلا دستهایت را وسط خیابان به صورتش نزدیک کرده و بو کشیده؟
این یارو؟
مردک تا چشمش به برجستگی زنی میخورد کم میماند دندان روی لب بکشد!
حق داری دستانش را نگیری!
من خیلی پسر بوقی بودم!
در اوج تنهاییمان حتی به لبهایش یورش نمیبردم
ها چرا
چندباری فقط قطرات باران را از روی لب هایش نوشیدم
نوشیدن که هوس نداشت
مستی داشت ولی هوس نه!
اما بوسیدن لب هوس داشت و اعوذبالله مِن هوس! با من که بود فقط پیشانی اش را میبوسیدم
پیشانی اش آرام وملایم!
انقدر آرام که چشمانش را باز نمیکرد و میگفت تمام شد؟
میگفتم آری بانو تمام شد
تنها چیزی که در صورتش یافتم همان بوسه های پیشانی بود و لاغیر!
رد بوسه ام را جا گذاشته بودم و ای لعنت بر من!
لعنت که مسیرم به این خیابان افتاد و دل جفتمان ریش شد!
دید مرا که ای کاش نمیدید!
دید که دارم شانه به شانه ی دیگری راه می آیم
دید که خال لب دارد
دید که گردنبند فیروزه ای انداخته
دید که چقدر شبیه خودش است!
و دید که دستانش را نگرفته ام!
شاید من هم یکی بودم مثل همان مردک!
مثل تمام یارو های شهر!
راستش
مردها
فقط یکبار میتوانند آن همه دیوانه باشند
موهایش؟!
هیچ..موهایش را کوتاه کرده بود
آخر میدانست
فقط من میتوانم دوساعت وقت بگذارم و آن موهای برهم ریخته و فرفری را مرتب کنم!
مردها؟!
مردها فقط یکبار جنون را زندگی میکنند
جنون؟
نمیدانم
شاید تو را دیدن و دوستت دارم نگفتن هم جنون باشد
دوستت دارم؟!
آسمان که بدون باران نمیشود!
باران؟!
خاطره
خاطره؟!
بوی موی تو
بویِ مویِ تو هر چند کم پشت،خیابان را برداشته بود!
#علی_سلطانی
۷.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۰