تو رفته ای و من با غم خود سودای سفر دارم

تو رفته ای و من با غمِ خود، سودایِ سفر دارم
تو رفته ای و من از انتظارِ دَرهم حذر دارم

تو رفته ای و در دلم خاطراتت را هدر دارم
از این غروبِ سردِ رفتن،انتظارِ قَدَر دارم

از این سکوتِ مبهمِ قلبم،یه حسِّ برتر دارم
از این دردِ سرد و خاموش،یه فریادِ پُر اثر دارم

تو رفته ای و من در دلم با خودم جَدَل دارم
از این حس و حالِ خودم احساسِ خطر دارم


دیدگاه ها (۶)

برایم نخندجنبه ندارمعاشقت میشوم...میگذاری میرویمن میمانم و ش...

شعر با ترجمهدوشموشَم بیر گؤزَلین عشقینه حیران گَزیرَماف...

تا کی در انتظار گذاری به زاریمباز آی بعد از اینهمه چشم انتظا...

به خداحافظیِ تلخ تو سوگند نشدکه تو رفتی و دلم ثانیه ای بند ن...

اگه سیاه شد آسمونخزون شده بهارموناگه ستاره ای نموندتو این شب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط