(بهم اعتماد کن) پارت ۲۳
(بهم اعتماد کن) پارت ۲۳
بعد مدرسه/
ویو ات :توی حیاط مدرسه منتظر بقیه بچه ها موندیم...اومدن
سوجین :خوبی ات
ات : اوم خوبم دیگه بریم
....
کوک :*به ات
نباید به مامان و بابات بگی؟
ات :نه لازم نیس
*داره بهش زنگ میزنه《مامان》
کوک :نمیخایی جوابشو بدی؟
ات :بازم نه *گوشیو خاموش میکنه
امروز باید بریم سرکار
کوک :نه تو نمیای
ات :چرا؟
کوک :چون فعلن حالت خوب نیس
ات :کوک من خیلی وقته آسم دارم دکتر گف...
بعد چه فرقی داره استراحت کنم یا نه
کوک :هوف لجبازی ازت میباره
هان سان :برای چی بحث میکنین؟
ات :چیزی نیس اوپا
*جونگ کوک یه تنه به ات میزنه
ات :عایشش چیه چرا اینجوری میکنی؟
کوک :خوشم نمیاد بهش بگی اوپا ها
ات :وا
کوک :یچی دیگه بهش بگو
ات :الان حسودی کردی
کوک :نه
ات :چرا دیگه
کوک :گفتم نه
ات :باشه بابا من که میدونم حسودی کردی
نورا :رسیدیم
ات :ما بالا نمیایم
لونا :چرا
کوک :بابد بریم سرکار
ته یانگ :هن؟
کوک :الان دیرمون شده برگردیم توضیح میدیم
ووجین :اوم مراقب خودتون باشید
...
کافه/
پیرمرد :سلام
کوک :سلام آقا
پیرمرد :مشتری داریم کمک میکنین؟
کوک :حتمن
بعد سرکار/
خابگاه/
هان سان :این قضیه سرکار چیه
*کوک میگه
این سوک :اهان بعد از درس و مشق نیوفتین؟
ات :نه
*پلیس به کوک زنگ مزنه《افسر》
کوک :بله..حتمن الان خودم رو میرسونم..خدانگهدار
..ات :کی بود؟
کوک :پلی عا نه چیزه یعنی یکی از دوستان
ات :آهان
کوک :باید برم اونجا کارم داره زود میام
ات :باشه
....
توی ایستگاه پلیس/
کوک :سلام ..مشکلی پیش اومده؟
افسر :خیر آقای... (آجوشیِ) رو پیدا کردیم
کوک :واقعن خب الان کجاس ...چی میشه الان
افسر :فردا دادگاه داریم باید قربانی هم باشند
کوک :یعنی ات؟
افسر :کیم ات بله ....فردا همه چی مشخص میشه
کوک :ممنون حتمن فردا میایم
..
هان سان :ات ما با بچه ها ۲ ساعت هنوز وقت داریم بریم بیرون
میریم خرید مواد غذایی
ات :اهان ...خوش بگذرونید
ووجین :نمیخایی یکیمون پیشت باشه؟
ات :نه ممنون
نورا :پس رفتیم به کوک زنگ میزنیم زود تر بیاد تا تنها نباشی
ات :اوهوم
《م ات داره بهش زنگ میزنه》
ات :عایششش ول کن نیس انگاری *تلفن رو وصل میکنه
ات :الو
م ات :الو و زهرمارر کجا هستی هاا کدوم قبرستونی رفتی؟
ات :چیکارم داری
م ات :هر جا هستی گمشو بیا خونه دختره**
ات :من دیگه هیچ وقت اونجا نمیام
م ات :میاییی میایی ات برگرد بیا خونه
ات :گفتم نمیامم دیگه هم بهم زنگ نزن
م ات :هه هیچ وقت بدرد نخوردی فهمیدی حتا پدرتم میگه با این کاراش هیچ وقت به هیچ جا نمیرسه
ات :.بابا گف؟
م ات :آره بابات گفت بهتره برگردی خونه*گوشیو قط میکنه
ات :هع بابا گف؟ نه اون هیچ وقت اینجوری نمیگه*بغض)انقدر دیگه دلش سنگ نیست
*گریه)چرا چرا مگه من چیکار کردم تو دنیا چرا هیچ کس پشتم نیس؟ چرا باید از همه اینقدر ضربه بخورم؟
بعد مدرسه/
ویو ات :توی حیاط مدرسه منتظر بقیه بچه ها موندیم...اومدن
سوجین :خوبی ات
ات : اوم خوبم دیگه بریم
....
کوک :*به ات
نباید به مامان و بابات بگی؟
ات :نه لازم نیس
*داره بهش زنگ میزنه《مامان》
کوک :نمیخایی جوابشو بدی؟
ات :بازم نه *گوشیو خاموش میکنه
امروز باید بریم سرکار
کوک :نه تو نمیای
ات :چرا؟
کوک :چون فعلن حالت خوب نیس
ات :کوک من خیلی وقته آسم دارم دکتر گف...
بعد چه فرقی داره استراحت کنم یا نه
کوک :هوف لجبازی ازت میباره
هان سان :برای چی بحث میکنین؟
ات :چیزی نیس اوپا
*جونگ کوک یه تنه به ات میزنه
ات :عایشش چیه چرا اینجوری میکنی؟
کوک :خوشم نمیاد بهش بگی اوپا ها
ات :وا
کوک :یچی دیگه بهش بگو
ات :الان حسودی کردی
کوک :نه
ات :چرا دیگه
کوک :گفتم نه
ات :باشه بابا من که میدونم حسودی کردی
نورا :رسیدیم
ات :ما بالا نمیایم
لونا :چرا
کوک :بابد بریم سرکار
ته یانگ :هن؟
کوک :الان دیرمون شده برگردیم توضیح میدیم
ووجین :اوم مراقب خودتون باشید
...
کافه/
پیرمرد :سلام
کوک :سلام آقا
پیرمرد :مشتری داریم کمک میکنین؟
کوک :حتمن
بعد سرکار/
خابگاه/
هان سان :این قضیه سرکار چیه
*کوک میگه
این سوک :اهان بعد از درس و مشق نیوفتین؟
ات :نه
*پلیس به کوک زنگ مزنه《افسر》
کوک :بله..حتمن الان خودم رو میرسونم..خدانگهدار
..ات :کی بود؟
کوک :پلی عا نه چیزه یعنی یکی از دوستان
ات :آهان
کوک :باید برم اونجا کارم داره زود میام
ات :باشه
....
توی ایستگاه پلیس/
کوک :سلام ..مشکلی پیش اومده؟
افسر :خیر آقای... (آجوشیِ) رو پیدا کردیم
کوک :واقعن خب الان کجاس ...چی میشه الان
افسر :فردا دادگاه داریم باید قربانی هم باشند
کوک :یعنی ات؟
افسر :کیم ات بله ....فردا همه چی مشخص میشه
کوک :ممنون حتمن فردا میایم
..
هان سان :ات ما با بچه ها ۲ ساعت هنوز وقت داریم بریم بیرون
میریم خرید مواد غذایی
ات :اهان ...خوش بگذرونید
ووجین :نمیخایی یکیمون پیشت باشه؟
ات :نه ممنون
نورا :پس رفتیم به کوک زنگ میزنیم زود تر بیاد تا تنها نباشی
ات :اوهوم
《م ات داره بهش زنگ میزنه》
ات :عایششش ول کن نیس انگاری *تلفن رو وصل میکنه
ات :الو
م ات :الو و زهرمارر کجا هستی هاا کدوم قبرستونی رفتی؟
ات :چیکارم داری
م ات :هر جا هستی گمشو بیا خونه دختره**
ات :من دیگه هیچ وقت اونجا نمیام
م ات :میاییی میایی ات برگرد بیا خونه
ات :گفتم نمیامم دیگه هم بهم زنگ نزن
م ات :هه هیچ وقت بدرد نخوردی فهمیدی حتا پدرتم میگه با این کاراش هیچ وقت به هیچ جا نمیرسه
ات :.بابا گف؟
م ات :آره بابات گفت بهتره برگردی خونه*گوشیو قط میکنه
ات :هع بابا گف؟ نه اون هیچ وقت اینجوری نمیگه*بغض)انقدر دیگه دلش سنگ نیست
*گریه)چرا چرا مگه من چیکار کردم تو دنیا چرا هیچ کس پشتم نیس؟ چرا باید از همه اینقدر ضربه بخورم؟
۲۶.۴k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.