ویو جنا
"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۱
"ویو جنا"
بهتر بود به نیمه پر لیوان نگاه کنم.
دنیا که به اخر نرسیده.
از کجا معلوم شاید یه زندگی عالی و شروع کردم.
و قطعا اینکه، از سر شب این مرد و دیدم و یه کلمه باهام حرف نزده،چیزه مهمی نبود.
هر چی باشه بهتر از اینه که پدرم بره زندان،بخواطر پول.
این همه سال برام زحمت کشیده،تا بزرگ بشم..این کمترین کاری بود که میتونستم انجام بدم.
از سالن عروسی تا خونه جدید،چقدر راه بود که هنوز نرسیدیم!؟
چقدر دیگه باید تو این ماشین باشم؟!
با جو سنگینی که بینمونه.
حتی سعی میکنم صدایه نفس کشیدنم نیاد.
خیلی موقعیت بدی بود.
جلویه ساختمونی وایساد.
با دیدن ساختمون دهنم باز موند.
انقدر بلند بود که طبقه هایه اخرش دیده نمیشد.
اینجا زندگی میکنه؟
در پارکینگ باز شد و ماشین رفت داخل ساختمون..
وقتی ماشین و پارک کرد متوجه شدم که باید پیاده بشم.
و دنبالش حرکت کردم.
دکمه اسانسور و زد و منتظر موند.
داشتم اطراف و نگاه میکردم که وقتی برگشتم دیدم اون داخل اسانسوره و با قیافه ایی خنثی و اشاره کرد برم داخل.
وارد اتاقک اسانسور شدم.
که وقتی بالا رفت دیدم ویو داره به کل شهر و این بد بود.
من از ارتفاع میترسیدم.
این یکی از میلیون ها ترسم بود.
یه قدم عقب رفتم که بهش برخورد کردم.
سریع کنار رفتم جلویه چشمام و گرفتم.
احساس میکردم بدنم بی حس شده.
با صدایی که داخل اسانسور پخش در باز شد و من خودم و انداختم بیرون.
وای این کدوم جهنمیه!؟
به جلو نگاه کردم یه راه روعه تمیز و دراز جلومه.
به راه ادامه داد و منم دنبالش رفتم
نکنه لاله؟
یعنی بلده حرف بزنه!؟
در یکی از واحدارو باز کرد و رفت داخلش.
وقتی پام و داخل گزاشتم پرام ریخت.
مگه میشه یه خونه انقدر خوشگل باشه!؟
اصلا مگه خونه هایه داخل اپارتمانا پله دارن!؟
کل خونه شیشه دودی بود و به بیرون ویو دادشت.
که باز ارتفاع زیادی و نشون میداد.
نور ملایمی تو کل خونه بود.
وقتش بود دهن باز کنم.
جنا: میشه برق و روشن کنم!؟
خیلی جدی گفت:
_نه
عه زبون داره.
به اشپز خونه رفت که توسط یه جزیره از خونه جدا می شد.
جنا: چرا!؟
کوک: چون خونه منه و میخوام که نور زیادی تو خونم نباشه. اوکی؟!
ایش..این ساکت باشه قابل تحمل تره.
خونرو داشتم سرک میکشیدم که صدایه محکم لیوان امد .
دیدم که لیوان ابی و که خورده بود با صدا به میز کوبید که صدایه بدی داد ولی خورد نشد.
با صدایه گرفته ایی گفت:
_طبقه بالا ۴ تا اتاق داره..سمت راست اتاق اولیه برایه توعه.
چیه؟
توقعه داشتی بگه اتاقمون اونجاست؟
مگه خری دختر؟
فکر کن با همچین مردی تو یه تخت..
وایی. حال بهم زنه..
جنا: باشه..
همزمام که از کنارم رد می شد و به سمت پله ها میرفت.ادامه داد:
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۱
"ویو جنا"
بهتر بود به نیمه پر لیوان نگاه کنم.
دنیا که به اخر نرسیده.
از کجا معلوم شاید یه زندگی عالی و شروع کردم.
و قطعا اینکه، از سر شب این مرد و دیدم و یه کلمه باهام حرف نزده،چیزه مهمی نبود.
هر چی باشه بهتر از اینه که پدرم بره زندان،بخواطر پول.
این همه سال برام زحمت کشیده،تا بزرگ بشم..این کمترین کاری بود که میتونستم انجام بدم.
از سالن عروسی تا خونه جدید،چقدر راه بود که هنوز نرسیدیم!؟
چقدر دیگه باید تو این ماشین باشم؟!
با جو سنگینی که بینمونه.
حتی سعی میکنم صدایه نفس کشیدنم نیاد.
خیلی موقعیت بدی بود.
جلویه ساختمونی وایساد.
با دیدن ساختمون دهنم باز موند.
انقدر بلند بود که طبقه هایه اخرش دیده نمیشد.
اینجا زندگی میکنه؟
در پارکینگ باز شد و ماشین رفت داخل ساختمون..
وقتی ماشین و پارک کرد متوجه شدم که باید پیاده بشم.
و دنبالش حرکت کردم.
دکمه اسانسور و زد و منتظر موند.
داشتم اطراف و نگاه میکردم که وقتی برگشتم دیدم اون داخل اسانسوره و با قیافه ایی خنثی و اشاره کرد برم داخل.
وارد اتاقک اسانسور شدم.
که وقتی بالا رفت دیدم ویو داره به کل شهر و این بد بود.
من از ارتفاع میترسیدم.
این یکی از میلیون ها ترسم بود.
یه قدم عقب رفتم که بهش برخورد کردم.
سریع کنار رفتم جلویه چشمام و گرفتم.
احساس میکردم بدنم بی حس شده.
با صدایی که داخل اسانسور پخش در باز شد و من خودم و انداختم بیرون.
وای این کدوم جهنمیه!؟
به جلو نگاه کردم یه راه روعه تمیز و دراز جلومه.
به راه ادامه داد و منم دنبالش رفتم
نکنه لاله؟
یعنی بلده حرف بزنه!؟
در یکی از واحدارو باز کرد و رفت داخلش.
وقتی پام و داخل گزاشتم پرام ریخت.
مگه میشه یه خونه انقدر خوشگل باشه!؟
اصلا مگه خونه هایه داخل اپارتمانا پله دارن!؟
کل خونه شیشه دودی بود و به بیرون ویو دادشت.
که باز ارتفاع زیادی و نشون میداد.
نور ملایمی تو کل خونه بود.
وقتش بود دهن باز کنم.
جنا: میشه برق و روشن کنم!؟
خیلی جدی گفت:
_نه
عه زبون داره.
به اشپز خونه رفت که توسط یه جزیره از خونه جدا می شد.
جنا: چرا!؟
کوک: چون خونه منه و میخوام که نور زیادی تو خونم نباشه. اوکی؟!
ایش..این ساکت باشه قابل تحمل تره.
خونرو داشتم سرک میکشیدم که صدایه محکم لیوان امد .
دیدم که لیوان ابی و که خورده بود با صدا به میز کوبید که صدایه بدی داد ولی خورد نشد.
با صدایه گرفته ایی گفت:
_طبقه بالا ۴ تا اتاق داره..سمت راست اتاق اولیه برایه توعه.
چیه؟
توقعه داشتی بگه اتاقمون اونجاست؟
مگه خری دختر؟
فکر کن با همچین مردی تو یه تخت..
وایی. حال بهم زنه..
جنا: باشه..
همزمام که از کنارم رد می شد و به سمت پله ها میرفت.ادامه داد:
- ۳۹.۶k
- ۲۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط