"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۲
"ویو جنا"
..
همزمام که از کنارم رد می شد و به سمت پله ها میرفت.ادامه داد:
_شاید چند ساعت پیش به طور قانونی ازدواج کرده باشیم..ولی کاری به کار هم نداریم باشه؟البته تا زمانی که حد و حدودت و بدونی و کارایی و که میگم نکن، نکنی.
جانم؟
این کی باشه؟
جنا: مثلا چه کارایی؟
با طعنه گفتم..
کوک: اول از همه حق نداری خانوادت و ببینی...
با عصبانیت جواب داد:
_چرا؟
اونم که انگار از اینکه وسط حرفش پریدم خوشش نیومده عصبی و بلند گفت:
_چون قرارم با خانوادت این بود..
جنا: دروغ میگی خانوادم هیج وقت همچین کاری نمیکنن...
کوک:همون خانواده ایی که تک دخترشون و به یه غریبه دادن؟؟
صدایه داد و بیداد هر دومون تو سکوت خونه اکو میشد
کوک: گفته باشم دختر خانم،هرجا میری برو با هرکی میخوای برو،ولی فقط بفهمم خانوادت و دیدی،بد بلایی سرت میارم..
جنا: به تو ربطی نداره..
کوک: وقتی با این ازدواج موافقت کردی این جییزا رو نمیدونستی؟
فقط عصبی نگاش کردم.
که ادامه داد:
_ و دوم اینکه سعی کن این اطراف و حتی پیش خانوادم و دوستام خودت و نشون ندی..و اگه ام دادی میگی که خدمتکاره داعمی این خونه ایی اوکی؟
خدمتکار؟!..
پس چرا گفت میخواد با من ازدواج کنه!؟
با عصبانیت دوباره داد زدم:
_توکه خدمتکار میخوای چرا اسم کوفتیت و بردی تو شناسنامم.
عین خودم ولی ترسناک جواب داد:
_بهتر تو کارایه من دخالت نکنیی...حالا ام صدات و ببر..تا همین جا بدونی کافیه..
و ریخت نحسش و از جلو چشمم دور کرد و رفت طبقه بالا
پیرهن تو تنم داخل مشتم گرفتم .
به خونش نگاه کردم.
تو هنوز من و نشناختی.
ولی نمیدونستم ،من اون کسی هستم که اون و دست کم گرفته.
رفتم داخل اشپز خونه و داخل کشو ها دنبال قیچی گشتم.
وقتی پیداش کردم برش داشتم و به طبقه بالا رفتم.
اولین اتاق از سمت راست..
بقیه اتاق چجوری بودن؟
ولش کن بعدا وقت دارم ببینم..
در اتاق و باز کردم و رفتم داخلش.
اینجا هم که تاریک بود.
ببینم نکنه خوناشامی چییزه!؟؟
کی تو این تاریکی زندگی میکنه.
کلید برقو زدم ولی دییدم همون نور ملایمم از بین رفت و دوباره روشنش کردم.
لامپایه ایناجارو دراورده!؟
چشمم و با حرص بستم نفسم و بیرون دادم.
اروم باش
اروم باش دختر..
اگه از الان عصبی بشی جا بزنی یه بازنده ایی..
در کمد باز کردم و دیدم، همون لباسایی که قبل عروسی گرفتم داخلشه.
یه دست راحتی برداشتم و رفتم داخل حموم
اینجا ام پنجره داره..
هوفففف..
احساس معذب بودن داشتم .
انگار یکی داشت من و نگاه میکرد.
ولی کسی نبود.
قطعا چون عادت ندارم اینطوریه.
لباس عروس لعنتیو دراوردم و یه گوشه پرت کردم.
و رفتم زیر دوش..
بعد شستن خودم..
حله دورم پیچیدم و رفتم جلو اینه حموم .
اخیشش..
چشمم به قیچی ...
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.