ویو جنا

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۳

"ویو جنا"
..

چشمم به قیچی که با خودم اوردم افتادو همین طور به لباس عروسی که یه گوشا شوت شده بود.

با همون حوله و موهایه خیس
قیچی و برداشتم و سمت لباس عروس رفتم
لباس و تو دستم گرفتم

جنا: حتما خیلی گرون قیمتی..چه حیف..

قیچیو گرفتم و از قسمت کمر لباس شروع کردم تا دامن قیچی قیچی کردم و اخر سرم پارچه هایه خورد شده رو داخل اشغالی جا کردم.

جنا: اخیشش.

لباس پوشیدم برگشتم تو اتاق
رفتم رو تخت و پتو رو کشیدم رو خودم.

جنا: چقدر نرمه..

از خستگی زیاد چشمام و بستم و خوابیدم..
با برخورد نور بیدار شدم..
ساعت ۶ صبح بود.
کی الان بیدار میشه؟
کلم کردم زیر پتو و سعی کردم دوباره بخوابم.

ولی
پتو رو کنار زدم و رو تخت نشستم.

جنا: الان جونگکوک خونست!؟

رفتم سرویس و بعد انحام کارا بیرون امدم.
موهان و گوجه ایی بالا بستم و رفتم بیرون..

خونه تو سکوت بود.
الان وقت خوبیه که اتاقا رو ببینم؟

نه احمق اون اگه بخواد بره سر کارم ۶ صبح نمیره..
بهتره وایسم تا بره..
پله هارو پایین رفتم که با دیدنش پشت حزیره اشپز خونه رو پله ها وایسادم.
پشتش به من بود و نشسته بود..

سحر خیزه..
اروم قدم گزاشتم به پایین پله ها و به سمت اشپز خونه رفتم
طرف دیگه جزیره..
و هر جی بیستر میرفتم واضح تر می شد که با یه لیوان قهوه کنارش داشت داخل گوشی میگشت..

مطمعنم متوجه حضورم شد وقتی دیدم سلام نداد منم هیچی نگفتم.

جلوش داخل اشپز خونه شروع کردم به درست کردنه یه چایی گیاهی..
از دیشب حالم خوب نیست..

تا اب جوش دوباره گرم بشه لیوان رویه حزیره گزاشتم.
که دیدم بلند شد و همون طوری تو گوشی به همراه قهوه رفت.

نکنه فک کرده میخوای پیش اون باشم؟!!
حرصی به رفتنش نگاه کردم و نفهمیدم که کی صدایه کتری بلندشده بود..

سریع گاز و خاموش کردم و اب جوش و تو لیوان ریختم
و با مواد ترکیب کردم.


رو مخ ،رو عصاب..

پشت صندلی نشسته بودم پاهام و استرسی به زمین میکوبیدم.
دو ساعت گذشته بود پس چرا نمی رفت سر کارش!؟؟

فکر کنم قصد نداشت..
از رو صندلی بلند شدم..

الان من جیکار کنم تو این خونه؟
تمیزه..
برایه غذا درست کردم زوده..
حصلمم سر رفته.
داخل پذیرایی تلوزیون و روشن کردم و چند کانال و عوض کردم
ولی حتی رو مبل نشستم و سریع خاموشش کردم.
ایشش..
هیجی اینجا نیست..

صدایی تو خونه پیجید که یه دفعه گرخیدم..
صدایه ایفون بود!؟
به سمت ایفون رفتم کا یه زن پشتش بود.
چقدر اشنا بود.
اها این همونه..مامان این پسره...

کوک: باز کن دیگه..
حنا: اها...مامانت..
کوک:.میدونم...باز کن.

خب بابا تو ام
در و زدم..

و چند دقیقا بعد مامانش امد .
وقتی امد داخل احترام گزاشتم

جنا: سلام خوش امد...

حرفم تموم نشده بود که دیدم
کیفش و به همراه کتش پرت کرد سمتم و با قیافه ایی
دیدگاه ها (۱۶)

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۴"ویو جنا" کیفش و به همراه کتش پر...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۵"ویو جنا".ولی سریع اشکایه جدید ج...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۲"ویو جنا"..همزمام که از کنارم رد...

"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏𝐏𝐚𝐫𝐭:۱"ویو جنا"بهتر بود به نیمه پر لیو...

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۶۷"ویو جنا".واقعا حسی بهش ن...

ادامه ی پارت ⁷ .....ویو جناجنا: خوب شد؟کای : اره....خیلی هم ...

"MY FAVORITE ENEMY"GHAPTER:1PART:۶۸"ویو جنا".امد داخل و در و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط