میشود

میـشود
عکسی از آغوش ات برای من بفـرستی؟

جایی میان بـازو های تو
درست بر روی قلبت ...

میـخواهـم
شب هایـم را
بـا خیـال زادگـاهم سـر کنم!

جـایی که
بــرایِ اولین بـار
طنیـن صدایِ زندگـی
در مـوهایـم پیـچید ...
صـدایِ قلبِ تـو ...



#زینب_هاشم_زاده |

#دستبند
دیدگاه ها (۸)

عادت کرده ایم ...من ...به چای تلخ اول صبح ...تو ...به بوسه ی...

نه رقص بی اراده ی چین های دامنمنه رد بوسه ای که به جا مانده ...

ایستگاه آخر زندگی همه ی ما....تلخ و شیرین جهان چیزی به جز یک...

عکاس خودم ^__^از #درد سخن گفتن و از درد شنیدن...با مردم بی د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط