فیک جیمین:عشق/پارت ششم
اچه گذشت(جلو در اتاق جیمین وایستادم خواستم برم یکدفعه درو باز کرد رفتم داخل گفت :میخوای اینجا بخوابی؟)
جیمین:میخوای امشب اینجا بخوابی؟
من توی حال خودم نبودم و حواسم یه جا دیگه بود به خاطر همین گفتم:آره میخوابم عا چی نه نه نه لازم نیس میرم اتاق خودم شبت بخیر
جیمین:خجالت میکشی
من:نخیر
جیمین:مگه قول ندادیم گه از فردا صمیمی تر بشیم
من:هنوز که فردا نشده
جیمین:ساعت ۱۲ رو که گذشته
من: چی؟ هاه کجا بخوابم
جیمین:رو کله من ، رو تخت دیگه
من:باشه نچسبی به من ها
جیمین خندید
رفتم لحاف و بالشمو آوردم و پریدم رو تخت و بالشم گذاشتم زیر سرم و لحافو کشیدم و همون لحظه دیگه خوابم برد .
جیمین چراغو خاموش کرد اومد رو تخت خوابید .
صبح شده بود آلارم گوشی جیمین زنگ خورد از پشت بغلم کرده بود ، بلند شد و خاموش کرد دید ساعت ۵و نیم صبحه
جیمین:ات پاشو باید اول بریم باشگاه تمرین موتور سواری، پاشو
من:هوم باشه
از جام بلند شدم چشامو مالیدم و به کمرم کش دادم
جیمین:صبحت بخیر خوابالو
من:صبح بخیر
جیمین:پاشو یه چی بخوریم بریم
من:باش
از جام پاشدم رفتم دستشویی بعد لباسامو پوشیدم و کیفمو برداشتم جیمین هم حاضر شده بود .
جیمین:بریم اول لباس فرمتو بپوش تو خونت بعد بریم صبحانه بخوریم و بریم تمرین
من:اوکی
سوار ماشین شدیم و به طرف خونم رفتیم و بعد اینکه لباس فرممو پوشیدم رفتیم رستوران صبحونه رو خوردیم و به طرف باشگاه رفتیم .
امروز مسابقه داشتیم به خاطر هممین امروز هم زود اومدیم که تمرین کنیم.
کلامو انداختم و سوار موتور شدم .
من:حاظری
جیمین:اینو من باید بگم خانوم خوشگله
یه لبخندی زدم و بلند گفتم یک دو سه و شروع.
گاز دادم و شروع کردم به سرعت گرفتن
جیمین:سر پیچ سرعتتو کم کن
من:آره میدونم
سرعتامون بالا بود ولی عالی میرفتیم کم مونده بود که برنده بشم ولی جیمین موتورشو کشید جلو و دوباره مساوی شدیم .
یکم آب خوردیم و دوباره ادامه دادیم خلاصه ساعت ۸ شد و باشگاهو ترک کردیم و رفتیم مدرسه جیمین رفت پیش معلم تا ازش بخواد جاشو عوض کنه.
معلم اولش قبول نکرد ولی با اصرار های جیمین و این که من تنها هستم قبول کرد . اومد کنار من نشست .
من:عالی شد
جیمین:پسرا رو نگاه ببین چجوری نگات میکنن
من:اونطوری که تو زدیشون عمرا بیان طرف من
کلاسمون که تموم شد رفتیم برا مسابقه خیلی هبپیجان داشتم من و جیمین خیلی تمرین کرده بودیم همه سوار موتوراشون شدن من هنوز تو اتاق استرس داشتم و نشسته بودم. در باز شد و جیمین اومد تو و نشست جلوی من و دستامو گرفت.
جیمین:دستات سرده و میلرزه استرس داری
من:خیلی ای کاش اصن نمیومدم باشگاه
جیمین:نباید تسلیم شی تو میتونی اون پسرا رو شکست بدی من بهت اعتماد دارم .
من خیلی آروم شدم و...
لایک و کامنت بزارین
جیمین:میخوای امشب اینجا بخوابی؟
من توی حال خودم نبودم و حواسم یه جا دیگه بود به خاطر همین گفتم:آره میخوابم عا چی نه نه نه لازم نیس میرم اتاق خودم شبت بخیر
جیمین:خجالت میکشی
من:نخیر
جیمین:مگه قول ندادیم گه از فردا صمیمی تر بشیم
من:هنوز که فردا نشده
جیمین:ساعت ۱۲ رو که گذشته
من: چی؟ هاه کجا بخوابم
جیمین:رو کله من ، رو تخت دیگه
من:باشه نچسبی به من ها
جیمین خندید
رفتم لحاف و بالشمو آوردم و پریدم رو تخت و بالشم گذاشتم زیر سرم و لحافو کشیدم و همون لحظه دیگه خوابم برد .
جیمین چراغو خاموش کرد اومد رو تخت خوابید .
صبح شده بود آلارم گوشی جیمین زنگ خورد از پشت بغلم کرده بود ، بلند شد و خاموش کرد دید ساعت ۵و نیم صبحه
جیمین:ات پاشو باید اول بریم باشگاه تمرین موتور سواری، پاشو
من:هوم باشه
از جام بلند شدم چشامو مالیدم و به کمرم کش دادم
جیمین:صبحت بخیر خوابالو
من:صبح بخیر
جیمین:پاشو یه چی بخوریم بریم
من:باش
از جام پاشدم رفتم دستشویی بعد لباسامو پوشیدم و کیفمو برداشتم جیمین هم حاضر شده بود .
جیمین:بریم اول لباس فرمتو بپوش تو خونت بعد بریم صبحانه بخوریم و بریم تمرین
من:اوکی
سوار ماشین شدیم و به طرف خونم رفتیم و بعد اینکه لباس فرممو پوشیدم رفتیم رستوران صبحونه رو خوردیم و به طرف باشگاه رفتیم .
امروز مسابقه داشتیم به خاطر هممین امروز هم زود اومدیم که تمرین کنیم.
کلامو انداختم و سوار موتور شدم .
من:حاظری
جیمین:اینو من باید بگم خانوم خوشگله
یه لبخندی زدم و بلند گفتم یک دو سه و شروع.
گاز دادم و شروع کردم به سرعت گرفتن
جیمین:سر پیچ سرعتتو کم کن
من:آره میدونم
سرعتامون بالا بود ولی عالی میرفتیم کم مونده بود که برنده بشم ولی جیمین موتورشو کشید جلو و دوباره مساوی شدیم .
یکم آب خوردیم و دوباره ادامه دادیم خلاصه ساعت ۸ شد و باشگاهو ترک کردیم و رفتیم مدرسه جیمین رفت پیش معلم تا ازش بخواد جاشو عوض کنه.
معلم اولش قبول نکرد ولی با اصرار های جیمین و این که من تنها هستم قبول کرد . اومد کنار من نشست .
من:عالی شد
جیمین:پسرا رو نگاه ببین چجوری نگات میکنن
من:اونطوری که تو زدیشون عمرا بیان طرف من
کلاسمون که تموم شد رفتیم برا مسابقه خیلی هبپیجان داشتم من و جیمین خیلی تمرین کرده بودیم همه سوار موتوراشون شدن من هنوز تو اتاق استرس داشتم و نشسته بودم. در باز شد و جیمین اومد تو و نشست جلوی من و دستامو گرفت.
جیمین:دستات سرده و میلرزه استرس داری
من:خیلی ای کاش اصن نمیومدم باشگاه
جیمین:نباید تسلیم شی تو میتونی اون پسرا رو شکست بدی من بهت اعتماد دارم .
من خیلی آروم شدم و...
لایک و کامنت بزارین
۹.۷k
۱۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.