ددی مافیا بی رحم
ددی مافیا بی رحم
پارت ۵
(پارم کردین انقدر گفتین بزار خو بیاین😐🗿)
ات به پنجره و طنابی که توی اتاق بود می نگرد💩
رفت به سمت پنجره دید که ارتفاعش زیاد نیست اما احتمال مردنش خیلی زیاد بود🗿
پس رفت چندتا ملافه دیگ هم برداشت به اون طناب گره زد به پایه میز عسلی وصل کرد انداخت پشت پنجره...
و شروع کرد به پایین رفتن از طنابه🥲
که پاش به کف زمین خورد با خودش گفت ایولا دختر گنگ کی بودی تو
به اطرافش نگا کرد
دید کسی نیست و شروع میکنه به دوییدن
میرسه به در ورودی که میبینه ک یه سگ بغل در هست....
که سگه شروع میکنه به هاپ هاپ کردن ولی ات با چوب مغز سگ رو در میاره(🥲)
در های ورودی دزدگیر داشت پس از بالای دیوار پرید به اون سمت خیابون
ات:(درحال فرار کردن)
خب بله همینطور که دیدید ات فرار کرد به همونجایی که زندگی میکرد...
*ساعت ۰۴:4۰*
که جیمین بیدار میشه میره اشپزخونه اب میخوره وقتی میخواد برگرده اتاقش میره سمت اتاق ات... (ات جان ریدی بد جورم ریدی🥲🗿دعا کنین🤲🏻🙂)
میبینه که ات نیست طناب و ملافه به پایه عسلی وصل شده
عصبی میشه داد میزنه
جیمین:عوضیاااا مگ من نگفتم حواستون بهش باشههه؟
حتمن باید بکشمتون تا بفهمیددد
بادیگارد:قر.ب.بان ما که حواسمون بود..
جیمین:ببند دهنتو مردتیکه من چندبار هشدار دادم حواستون باشه بهش هااا؟
جیمین: پس شما اینجا چ گوهی میخوریدددد؟؟
گمشید برید پیداش کنید وگرنه مرگتون حتمی
باردیگارد ها هم که ریدن به خودشون دست به کار شدن یه لشکر جمع شدن به دستور ارباب جوان رفتن دنبال ات
جالبه بدونید اگه پیداش بشه روزگار ات نابود میشه:)
*ویو جیمین*
اههه لعنت بهت ات پیدات کنم میکشمتتتتت
مشت میکوبه به دیوار
جیمین:روزگارتو سیاه میکنم ات مطمئن باش... گیرت بیارم فقط.. دیگ اسم فرار رو میشنوی برینی به خودت فقط گیرت بیارم
دوباره مشت میکوبه به دیوار....
تا اینکه...صدای در میاد
جیمین:هااا چیه چی میخواییی؟
باردیگارد:ق.. ر..ب.ان ما ات رو پی.دا کردیم...
جیمین که انگار بهش شک وارد شد...
جیمین:الان کجاست؟؟
باردیگارد:تو.انبا.ر. قربان
جیمین هم سریع رفت به سمت انبار
در انبار رو با پاهاش باز کرد که صدای خیلی بدی داد
فلش بک
*ویو ات*
اخیش بلخره تونستم فرار کنم گیلی گیلی(ات مرگ در انتظارته🤲🏻🥲)
رسید به خونش که به سختی تونسته بود فرار کنه... لباساشو عوض کرد...
دوباره برای خودش غذا درست کرد و کوفت کرد
تا اینکه نصف شب شد...
اینم که از کابوسی که دید پرید از خواب نتونست دیگ بخوابه
پاشد گورشو از اتاق اورد بیرون رفت بیرون....
تا اینکه دوباره حس کردم یکی دنبالشه
ات:اهههه باز من توهم زدم
بادیگارد که ات نمیدونه:خانم ببخشید میشه این ادرسو رو بهم بگید کجاست؟؟
ات هم میبینه که کسی بهش میگه که یهو
#فیک
#جیمین
#سناریو
پارت ۵
(پارم کردین انقدر گفتین بزار خو بیاین😐🗿)
ات به پنجره و طنابی که توی اتاق بود می نگرد💩
رفت به سمت پنجره دید که ارتفاعش زیاد نیست اما احتمال مردنش خیلی زیاد بود🗿
پس رفت چندتا ملافه دیگ هم برداشت به اون طناب گره زد به پایه میز عسلی وصل کرد انداخت پشت پنجره...
و شروع کرد به پایین رفتن از طنابه🥲
که پاش به کف زمین خورد با خودش گفت ایولا دختر گنگ کی بودی تو
به اطرافش نگا کرد
دید کسی نیست و شروع میکنه به دوییدن
میرسه به در ورودی که میبینه ک یه سگ بغل در هست....
که سگه شروع میکنه به هاپ هاپ کردن ولی ات با چوب مغز سگ رو در میاره(🥲)
در های ورودی دزدگیر داشت پس از بالای دیوار پرید به اون سمت خیابون
ات:(درحال فرار کردن)
خب بله همینطور که دیدید ات فرار کرد به همونجایی که زندگی میکرد...
*ساعت ۰۴:4۰*
که جیمین بیدار میشه میره اشپزخونه اب میخوره وقتی میخواد برگرده اتاقش میره سمت اتاق ات... (ات جان ریدی بد جورم ریدی🥲🗿دعا کنین🤲🏻🙂)
میبینه که ات نیست طناب و ملافه به پایه عسلی وصل شده
عصبی میشه داد میزنه
جیمین:عوضیاااا مگ من نگفتم حواستون بهش باشههه؟
حتمن باید بکشمتون تا بفهمیددد
بادیگارد:قر.ب.بان ما که حواسمون بود..
جیمین:ببند دهنتو مردتیکه من چندبار هشدار دادم حواستون باشه بهش هااا؟
جیمین: پس شما اینجا چ گوهی میخوریدددد؟؟
گمشید برید پیداش کنید وگرنه مرگتون حتمی
باردیگارد ها هم که ریدن به خودشون دست به کار شدن یه لشکر جمع شدن به دستور ارباب جوان رفتن دنبال ات
جالبه بدونید اگه پیداش بشه روزگار ات نابود میشه:)
*ویو جیمین*
اههه لعنت بهت ات پیدات کنم میکشمتتتتت
مشت میکوبه به دیوار
جیمین:روزگارتو سیاه میکنم ات مطمئن باش... گیرت بیارم فقط.. دیگ اسم فرار رو میشنوی برینی به خودت فقط گیرت بیارم
دوباره مشت میکوبه به دیوار....
تا اینکه...صدای در میاد
جیمین:هااا چیه چی میخواییی؟
باردیگارد:ق.. ر..ب.ان ما ات رو پی.دا کردیم...
جیمین که انگار بهش شک وارد شد...
جیمین:الان کجاست؟؟
باردیگارد:تو.انبا.ر. قربان
جیمین هم سریع رفت به سمت انبار
در انبار رو با پاهاش باز کرد که صدای خیلی بدی داد
فلش بک
*ویو ات*
اخیش بلخره تونستم فرار کنم گیلی گیلی(ات مرگ در انتظارته🤲🏻🥲)
رسید به خونش که به سختی تونسته بود فرار کنه... لباساشو عوض کرد...
دوباره برای خودش غذا درست کرد و کوفت کرد
تا اینکه نصف شب شد...
اینم که از کابوسی که دید پرید از خواب نتونست دیگ بخوابه
پاشد گورشو از اتاق اورد بیرون رفت بیرون....
تا اینکه دوباره حس کردم یکی دنبالشه
ات:اهههه باز من توهم زدم
بادیگارد که ات نمیدونه:خانم ببخشید میشه این ادرسو رو بهم بگید کجاست؟؟
ات هم میبینه که کسی بهش میگه که یهو
#فیک
#جیمین
#سناریو
۱۳.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.