ددی مافیا بی رحم
ددی مافیا بی رحم
پارت ۴
ات: حداقل دست و پاهامو باز کن خسته شدم...
جیمین:اوکی بیب تورو از اینجا میارم بیرون ولی فکر فرار به سرت نزنه وگرنه میدونی چی میشه که؟ (میره به باردیگارش میگه بازش کنن بیارنش بیرون)
دست و پاشو باز میکنن میارنش بیرون
وقتی ات نمای بیرون میبینه پشماش میریزه
*ویو ات*
اینجا بهشته یا خونس؟؟
یا خدا من حتی تو خوابمم نمیبینم اینارو خوشبحالش*فعلا که خوشبحال تو که دزدیتت عنتر🗿*
میرسن به در ورودی خونش *خونه های ویلایی چجوریه؟ همینجوری که میدونید اره.. *
وارد میشن جیمین رو به خدمتکاراش...
جیمین:خوب مراقب ات باشید که فرار نکنه
خطایی ازتون ببینم میکشمتون فهمیدیددد؟
خدمتکارا یه صدا:بله قربان
جیمین:خوبه حالا اینو ببرید اتاقش بهش غذا و چند دست لباس بدید
ات:...........
جیمین رو به ات
جیمین: ببین کوچولو از این به بعد اینجا پیش من زندگی میکنی
و فکر فرار و اینا نزنه به سرت چون بد میبینی چندبارم گفتم درسته؟
و یه چیز دیگه در اخر میگم قشنگ برو تو اتاق فکراتو بکن و فردا جواب بده به نفعته جوابت مصبت باشه جواب منفی بدی روزگارتو سیاه میکنم
ات که از اون لحن جیمین ترسیده بود چیزی نمیتونست بگه
ات:ب...باشه ولی قبلش....
جیمین:قبلش چی؟
ات:اسمتون چی؟
جیمین:پارک جیمین منو ارباب صدا کن
ات:ب.....بله
اجوما: خب دخترم بیا بریم طبقه بالا تا اتاقو رو بهت نشون بدم
ات:بله...
میرسن به اتاقی که انتخاب کردن براش..
اجوما:خب اینم از اتاق سرویس و حموم و همه چی رو داره اگه چیزی خواستی به خودم بگو الان برو حموم تمیز کن خودتو
من برم پایین غذاتو اماده کنم
ات: ممنونم خانوم
اجوما هم سرشو تکون میده میره پایین...
ات: رفتم توی اتاق، اتاقه ساده و قشنگی بود....
لباسایی که براش گذاشتن رو برمیداره میره سمت حموم
یه حموم ۱۰ دقیقه ای میگیره و لباس میپوشه و خودشو خشک میکنه...
تا اینکه صدای در میاد...
ات:بله؟ بفرمایین....
اجوما وارد میشه غذا رو میاره میزاره رو عسلی....
اجوما:خب دخترم چیزی نمیخوای؟؟
ات:نه ممنونم
اجوما سر تکون میده
میره بیرون
ات:غذامو خوردم
ات که حوصلش سر رفته بود یه عاح عمیقی کشید
که نگهان فکر بسیار گوهی به سرش خطور میکند....
ات به پنجره و طنابی که توی اتاق بود می نگرد💩
#جیمین
#فیک
هعی....🥲
برای ات کله شق دعا کنید🤧🙂
پارت ۴
ات: حداقل دست و پاهامو باز کن خسته شدم...
جیمین:اوکی بیب تورو از اینجا میارم بیرون ولی فکر فرار به سرت نزنه وگرنه میدونی چی میشه که؟ (میره به باردیگارش میگه بازش کنن بیارنش بیرون)
دست و پاشو باز میکنن میارنش بیرون
وقتی ات نمای بیرون میبینه پشماش میریزه
*ویو ات*
اینجا بهشته یا خونس؟؟
یا خدا من حتی تو خوابمم نمیبینم اینارو خوشبحالش*فعلا که خوشبحال تو که دزدیتت عنتر🗿*
میرسن به در ورودی خونش *خونه های ویلایی چجوریه؟ همینجوری که میدونید اره.. *
وارد میشن جیمین رو به خدمتکاراش...
جیمین:خوب مراقب ات باشید که فرار نکنه
خطایی ازتون ببینم میکشمتون فهمیدیددد؟
خدمتکارا یه صدا:بله قربان
جیمین:خوبه حالا اینو ببرید اتاقش بهش غذا و چند دست لباس بدید
ات:...........
جیمین رو به ات
جیمین: ببین کوچولو از این به بعد اینجا پیش من زندگی میکنی
و فکر فرار و اینا نزنه به سرت چون بد میبینی چندبارم گفتم درسته؟
و یه چیز دیگه در اخر میگم قشنگ برو تو اتاق فکراتو بکن و فردا جواب بده به نفعته جوابت مصبت باشه جواب منفی بدی روزگارتو سیاه میکنم
ات که از اون لحن جیمین ترسیده بود چیزی نمیتونست بگه
ات:ب...باشه ولی قبلش....
جیمین:قبلش چی؟
ات:اسمتون چی؟
جیمین:پارک جیمین منو ارباب صدا کن
ات:ب.....بله
اجوما: خب دخترم بیا بریم طبقه بالا تا اتاقو رو بهت نشون بدم
ات:بله...
میرسن به اتاقی که انتخاب کردن براش..
اجوما:خب اینم از اتاق سرویس و حموم و همه چی رو داره اگه چیزی خواستی به خودم بگو الان برو حموم تمیز کن خودتو
من برم پایین غذاتو اماده کنم
ات: ممنونم خانوم
اجوما هم سرشو تکون میده میره پایین...
ات: رفتم توی اتاق، اتاقه ساده و قشنگی بود....
لباسایی که براش گذاشتن رو برمیداره میره سمت حموم
یه حموم ۱۰ دقیقه ای میگیره و لباس میپوشه و خودشو خشک میکنه...
تا اینکه صدای در میاد...
ات:بله؟ بفرمایین....
اجوما وارد میشه غذا رو میاره میزاره رو عسلی....
اجوما:خب دخترم چیزی نمیخوای؟؟
ات:نه ممنونم
اجوما سر تکون میده
میره بیرون
ات:غذامو خوردم
ات که حوصلش سر رفته بود یه عاح عمیقی کشید
که نگهان فکر بسیار گوهی به سرش خطور میکند....
ات به پنجره و طنابی که توی اتاق بود می نگرد💩
#جیمین
#فیک
هعی....🥲
برای ات کله شق دعا کنید🤧🙂
۱۹.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.